روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

دختر نازمون روژین

دلتنگی .

مامانی جونم الان داشتم یه مطلب در مورد خواب بچه ها می خوندم . توش نوشته بود که نوازش سر نوزادان تأثیر باور نکردنی در آرامش و خواب راحت آنها دارد . قربونت برم. وقتی تو یه نی نی ناز بودی ( الان هم خیلی نازی و لی خیلی نی نی نیستی . )وقتی موقع خوابت میشد به روی ابروهات دست میکشیدم و بعد دستم رو روی گونه هات میگذاشتم . وای مامانی اگه بدونی که چقدر آروم میشدی . و واقعاً هم که تأثیر خیلی خوبی داره . روژین جونم بعضی وقتها یه اتفاق های خیلی خیلی کوچیک می تونه برای من یادآور لحظه لحظه زندگی تو عزیز دلم باشه . مثلاً دیشب داشتیم سریال ستایش رو میدیدم که توی یه صحنه تصویر یه بچه تازه متولد شده رو نشون م...
22 ارديبهشت 1390

روزانه

سلام فینگیل خانم . مامانی الان یه هفته است که حسابی رفتم سرکار . چرا؟ خوب معلومه دیگه . کلی زحمت کشیدم و 5 -6 تا از شعرهایی رو که میخونی رو ظبط کردم تا تو وبلاگت برات کنسرت بذارم . اما یادم رفته بود چجوری صدات رو تو وبلاگت بذارم . از مدیریت سایت کمک خواستم . راهنمایی کرد . ولی دیگه از خودم ناامید شدم . هر کاری میکنم نمیشه . همه مراحل رو دقیقاً درست انجام دادم ولی ...... حالا هر کاری میکنم صدات پخش نمیشه . آخه من چکار کنم .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟     برسیم به شیرین کاریهای تو جقله :  لباس تنت کردم و موهات رو مرتب کردم و برات گل سر زدم . آخه مامان حاجی قول داده بود ببردت پارک . خلاصه آم...
22 ارديبهشت 1390

غافلگیر کردن مامانی .

  سلام عزیز دلم . اگه بدونی امروز چقدر غافلگیر شدم . فدات شم من . از چند روز پیش لابه لای کارتهای خوندنی که برات فلش می زنم ، الفبای فارسی و الفبای انگلیسی رو هم شروع کردم . الفبای انگلیسی رو که برات تکرار میکنم با ریتم فلش می زنم . امروز داشتم تو آشپزخونه کارامو میکردم دیدم داری زمزمه میکنی . اومدم دیدم تو اتاق خواب داری چرخ می زنی و الفبای انگلیسی رو واسه خودت میخونی . با همون ریتم .  بمیرم من برای تو . گل من . غروب عمو رضا و بهار و زن عمو اومده بودند عیادت بابا رامین . ( بابایی امروز چشمهاشو عمل کرده بود . )بعد طبق معمول هر دفعه که عمو رضا ازت می خواد یه شعر براش بخونی امروز هم ازت خواست و تو ...
19 ارديبهشت 1390

پارک

امروز برده بودمت پارک عسلم . وای که چقدر ذوق کردی قربونت برم .   تند تند از پله های سرسره بالا میرفتی و می دویدی و سر می خوردی . واقعاً نمی دونم چند بار این کار رو کردی . شمارش از دستم در رفت . تازه یاد گرفتی از مسیر توربافت شده رد بشی. با دقت تمام این کار رو میکنی و کاملاً مواظبی که اون پاهای کوچولو موچولوت رو دقیقاً روی گره ها بگذاری . امروز هم وقتی که یه بار دیگه اون مسیر تور بافت رو طی کردی دیگه اصلاً از پله ها استفاده نکردی و فقط از این روش بود که بالا می رفتی و از سرسره می اومدی پایین . تازه امروز یه موفقیت دیگه هم داشتی . یه سرسره خیلی بزرگ تو پارک هست که تنها مسیر دسترسی بهش همین تونل هایی که تور بافت...
6 ارديبهشت 1390

دندون فشون

سلام مامانی . رفته بودم به دوستت آنیسا جونی سر بزنم . دیدم تازگیها دندون درآورده . از مامانش پرسیدم دندون فشون کردی ؟ بعد به ذهنم رسید که دندون فشون خودمون رو برات بنویسم تا بعدها بدونی که این رسم جقدر قشنگ بوده . کسی چه میدونه شاید تا موقعی که شما بزرگ بشی این رسم هم مثل خیلی از رسم های دیگه نابود بشه . و اما دندون فشون : از اونجایی که مامانی شمالیه و بابایی اصالتاً دامغانیه ، بنابراین دوتا رسم برات مینویسم . دامغانیها وقتی بچه دندون درمیاره براش آش دندونی میپزن و پخش میکنن .این آش هم به روشهای مختلف پخته میشه . مثلاً بعضی ها توش ۷ توع حبوبات میریزن .  هر کس هم که آش دندونی رو میخوره باید یه یادگاری برای کوچولوی شما ...
29 فروردين 1390

نوروز 90

  سلام به خوشبوترین گل زندگی مامان و بابا . ببخشید که با تاخیر اومدم . آخرین انفاق خوشایندی که در سال ۸۹ برامون افتاد برنده شدن تو گل نازم در مسابقه بامزه ترین صدای نی نی بود که نی نی وبلاگ برگذار کرده بود . الهی که همیشه پیروز باشی و شاد . سال تحویل امسال همگی خواب بودیم . چرا؟ چون ساعت ۵ صبح می خواستیم حرکت کنیم و بریم دامغان . تا ۴ عید دامغان بودیم . ااااااااااییییییییییییییی . بدک نبود . ولی خداییش به تو یکی که خیلی خوش گذشت . از وقتی که بیدار میشدی در حال دویدن و بازی کردن بودی تا وقتی که بخوابی . حسابی با امیرحسین و علی و بهار کیف کردی . ۵ عید تهران بودیم و دوباره ساعت ۵ ص...
29 فروردين 1390

روزانه

دیروز به اولین گردش ۳ نفره خودمون رفتیم عزیزم . خیلی خوش گذشت مامانی . من و شما و بابایی رفتیم چیتگر . کلی با همدیگه توپ بازی کردیم . وقتی می خواستی توپت رو شوت کنی میگفتی آماده اید ؟؟؟؟ تازه برای من و بابایی هم تعیین تکلیف میکردی که هر کدوممون کجا بمونیم . هر از گاهی هم زمین می خوردی و پا میشدی .فدات شم . بعدش کمک کردی و کلی چوب کوچولو پیدا کردی تا بابایی آتیش درست کنه . یه خانواده ای هم نزدیک ما نشته بودند که داشنتد برات ضعف میکردند .بخصوص بعد از خوردن ناهار وقتی که داشتی می رقصیدی اونها هی می گفتند واااااااااااااااااااااااااای واااااااااااااااااااااااای . کلی هم برات دست زدند . بابا رامین هم تشویقت می کرد و شما هم که دیگه قر ...
29 فروردين 1390

شعر های کودکانه

          بادکنک امروز می رم با مامان یه بادکنک می خرم اونو برای گردش توی حیاط می برم بادکنکم آبیه مهربونه میخنده مامان میگه شیطونه یه نخ بهش میبنده توی حیاط بادکنک یه مرتبه در میره یه خار اونو می بوسه یه مرتبه می میره گریم میگیره اما اشکهامو پاک میکنم بادکنک مردمو                                     توباغچه خاک میکنم. ...
29 فروردين 1390

قدردانی

خاله های خوب و مهربونم ، خیلی لطف دارین . مرسی . مامانم به زودی یه شعر دیگه تو وبلاگم می زاره . امیدوارم خوشتون بیاد . همتون رو دوست دارم . ...
29 فروردين 1390