روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

دختر نازمون روژین

روزانه

امروز رفتیم و برای نازگلیمون خرید عید انجام دادیم . وای اگه بدونی وقتی این لباس ها رو بپوشی چی میشی ؟ وقتی برگشتیم خیلی خسته بودم . یه شیشه شیر دادم دستت که بخوری و خودم خوابیدم . بیچاره بابا رامین با اینکه سرش درد می کرد جور تو رو هم کشید . از قرار معلوم تو اون یک ساعتی که بنده خواب بودم مثل بلبل چهچه زده بودی و مغز بابات رو حسابی ...... غروب فرستادمت تو حمام رنگ بازی . وقتی با رنگ انگشتی بازی میکنی خیلی کیفور میشی .   بعد هم تو وانت کف بازی و آب بازی . خلاصه ساعت از ۸ گذشته بود که به سلامتی اومدیم بیرون . تو همونطور که حوله پوشیده بودی شیر خوردی خوابیدی . کلی حال کردم . آخه اونقدر خسته بودی که فکر کردم تا ...
13 اسفند 1389

آرایشگاه

سلام مامان گلی مو قشنگ  . دیروز با همدیگه رفتیم سرزمین رویا .    آخه اولین بار بود که می خواستیم موهای ابریشمی دردونه رو کوتاه کنیم . مثل یه تیکه ماه شدی . صورتت گردتر شد و لپ هات افتاد بیرون . لپت رو بخورم .  با عکسی که از قبل و بعد از آرایش موهات ازت گرفتند یه لوح برات درست کردند و بهت دادند که یادگاری خیلی قشنگی از اولین کوتاهی موهاته . چند تا تیکه از حلقه موهات رو هم روی لوحت چسبوندند . ناز باشی عزیزکم .                                  &n...
13 اسفند 1389

دست ، دست / رقص ، رقص

                         دیشب مهمونی تولدت بود عزیزم .از صبح داشتی من رو همراهی می کردی . به این ترتیب که من درست می کردم و تو خراب میکردی . من مرتب می کردم و تو به هم می ریختی . ظهر هم هر کاری کردم و از هر روشی استفاده کردم نخوابیدی . گفتم که ، می دونی کی بخوابی و کی نخوابی . بابات رو خوابوندی ولی خودت نخوابیدی . تا غروب . درست قبل از اینکه مهمونها بیان دیگه غش کردی از خستگی . بهار که اومد بیدارت کردیم و رفتیم تو اتاقت و لباسهات رو تنت کردم . یه بلوز و شلوار سفید . از لباس فرشته که داشتی ، تلش رو هم سرت کردم و دیگه مثل فر...
13 اسفند 1389

روزانه

  بالاخره مامان حاجی و بابا حاجی ات از دامغان برگشتند و ما فردا شب با عموها و عمه ها یه مهمونی خودمونی میگیریم . امروز با همدیگه رفتیم و کلی خرید کردیم . شما نیم وجبی هم اصرار داشتی کمک کنی . می گفتی بده من بیارم . آخرش یه بسته توت فرنگی دادم دستت و آوردی . خواستم ازت بگیرم بزارم تو ماشین . گفتی خودم بذارم . باور کن تو همین چند روزی که از تولد ۲ سالگیت گذشته کلی تحولات رفتاری داشتی . دیگه خیلی بیشتر از قبل میخوای استقلال داشته باشی و حرف خودت رو به کرسی بنشونی . دُم درآوردی . صبح می خواست با مادرجون صحبت کنی وقتی گوشی رو برداشت بهش گفتی : چرا گوشی رو نه ور داشتی . یعنی چرا گوشی رو بر نداشتی .   راستی الان ۳ شبه که دندو...
13 اسفند 1389

تو باهوش و زبر و زرنگی یا این تصور ماست ؟

مامانی باز هم سلام . اومدم تا دو سالت نشده برات بنویسم که توی این سن چه کارهایی می تونی بکنی .    تنها حرفی رو که نمی تونی درست ادا کنی حرف "ق" هست . مثلاً به قلقلی میگی : گلگلی. بجز این دیگه مثل بلبل حرف می زنی . کتاب خوندن رو خیلی دوست داری. من و بابایی هر وقت که دوست داشته باشی برات کتاب می خونیم . بعضی وقتها هم میری همه کتابهات رو میاری میریزی دورت و با توجه به عکسهاشون و چیزهایی که ما برات گفتیم برای خودت کتاب می خونی .    اولش هم میگی : زیر گنبد کبوووووووووووووووووووووووووووود یکی نبوووووووووووووووووووووووووووود . ۱۲ رنگ مداد رنگی رو هم فارسی بلدی و هم انگلیسی . کلمات : تخت خواب - حمام - ...
11 اسفند 1389

عکس انداختن در روز تولد و ادامه تبریکات

 دیروز با هزار ترفند تونستم ساعت ۵/۳ بخوابونمت . تا ۵/۵ خوابیدی . ( دخترم هر روز بی دنگ و فنگ می خوابه الا روزهایی که من یه برنامه ای براش داشته باشم . دیگه واویلا .) بعد از بیدار شدنت بردمت حمام . ترگل و مرگل شدی . بعد موهات رو خوشگل سشوار کشیدم و خودم هم آماده شدم ، رفتیم که دخترکم ، خوشگلکم عکس دوسالگیش رو بندازه . بعد هم اومدیم دنبال بابا رامین و و رفتیم بیرون شام خوردیم . امسال دیگه برات مهمونی آنچنانی نگرفتیم . سال پیش گرفتیم و یه خورده پشیمون شدیم . آخه مهمونی طولانی شد و تو هم کلافه شدی . تصمیم گرفتیم تو ۴ یا ۵ سالگی دوباره یه مهمونی مفصل بگیریم .  البته تزئینات جای خودش رو داره . هز کی زنگ میزنه تا تولدت رو تبر...
9 اسفند 1389

تبریکات

روژین جونی تبریکات تولدت رو به ترتیب برات می نویسم .تا این لحظه: مامان ریحانه و بابا رامین ساعت ۳۵/۳ صبح بلند شدیم و بوسیدیمت .  خاله رویا ( دیروز غروب به وبلاگت اومد و تبریک گفت و نظرش رو هم ثبت کرد ). دایی رضا (دیشب ساعت ۱۱ زنگ زد . گفت خیلی سعی کردم برنامه ریزی کنم که برای روز تولد روژین بیام تهران و پیشش باشم ولی کارها قاطی شد .تو ازش خواستی برای تولدت برات پاستیل بخره الهی که من فدای قانع بودنت بشم) . مادرجون (ساعت ۵/۹ صبح زنگ زد ). دوباره خاله رویا(ساعت ۱۰ همراه عمو کیوان تبریک گفتند) .خاله بهاره (مامان طاها و آقا طاها هم بهت تبریک گقتند ).زن عمو سمیه (اولین نفر از خانواده بابایی ). هدیه و ...
8 اسفند 1389

روزانه

                               هستی                        کیانا                  روژین جونی دیروز تولد کیانا بود . خوشگل کردیم و رفتیم تولد . به تو یکی که خیلی خوش گذشت . بر خلاف تولد یکسالگی خودت که خسته و بهانه گیر بودی و گریه می کردی و نگذاشتی یک دونه عکس ازت بگیریم ، دیروز تو تمام عکسه...
7 اسفند 1389

موسیقی تولدت مبارک

توجه توجه موزیک تولد روژین تا چند ثانیه دیگه پخش میشه . اگه صدا بلند ایجاد مزاحمت میکنه صدای کامپیوتر را سریع کم کنید .   این آهنگ از ۰۷/۱۲/۸۹ تا ۰۹/۱۲/۸۹ فعال هست . کاری از استاد محمد نوری . پیشنهاد میکنم گوش کنید . ...
7 اسفند 1389