روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

دختر نازمون روژین

ما اومدیم .........

سلاااااااااااااااااااااام . سلاااااااااااااااااااااااام . ما دوباره اومدیییییییییییییییییییییییییییییییم . حضور انورتون عرض کنم که حدوداً دو هفته ای مهمون داشتیم .30 اردیبهشت بود که دایی حمید اینها اومدند خونمون . بیجاره دایی حمید(یعنی دایی مامان ریحانه) ناراحتی قلبی داشت . مرکز قلب امیر آباد براش نوبت گرفتیم البته با پ پ ز .برای 8 تیر نوبت دادند . دایی اینها رفتند و پروانه موند . کلی پری خانم رو بردیم و گردوندیم . به انواع و اقسام فروشگاهها و پاساژها سرکشی کردیم و خلاصه با همدیگه میگشتیم . تو این مدت روژِین جون رو هم برای کلاس ژیمناستیک ثبت نام کرده بودم . فینگیله دختر من کوچک ترین عضو کلاسشون و وقتی مربی داره به بچه ها نرمش م...
13 تير 1390

مسافرت ، پوشک زدایی

سلام دختر گلم . بله بله . می دونم . دیر اومدم . نه نه . به هیچ وجه تنبل نشدم . یه خرده سرمون شلوع بود . به این ترتیب : برای 14-15 خرداد که تغطیل بود رفتیم لاهیجان . اول و آخر همه مسافرت های ما به لاهیجان ختم میشه . خیلی هم خوبه . خیلی هم کیف میکنیم . دریا رفتیم و با اینکه آب یه خرده سرد بود آب تنی هم کردی و کلی کیف کردی . لونک رفتیم و خیل خوش گذشت . تله کابین و شهر بازی هم رفتیم . کلی هم ازت عکس گرفتم که نمی تونم تو وبلاگت بذارم . چرا ؟ چون حجم عکسها خیلی بالاست و آپلود نمیشه . کانورت هم نمیشه . خلاصه .یه هفته لاهیجان بودیم و تو دربست در اختیار مادرجون و خاله رویا و دایی رضا و اونها هم دربست در اختیار شما .   ...
28 خرداد 1390

روزانه

گل خانم امروز می دونی عمو میلادت چی میگفت ؟ میگفت چند روز پیش که روژین اومده بود پایین تلفنمون زنگ خورد ، مامان رفت گوشی رو برداشت و شروع کرد به صحبت کردن . روژین به بابا گفت : من که نمیدونم مامان حاجی داره با کی صحبت میکنه ، نظر تو چیه ؟ فسقلی . تو این حرفها رو از کجا میاری آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
8 خرداد 1390

نقل قول

روژین جون ، بابا رامین میگه خیلی زود داری بزرگ میشی . ایکاش این روزها بیشتر طول میکشید . راست میگه دیگه مامان جونم .   حالا چکار کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بس که شیرینی و عزیز . ببین مثلاً چکارها میکنی : داریم خمیر بازی میکنیم . من صورت یه آدمک رو با خمیر برات درست میکنم . بعد دو تا گلوله کوچولو ( چشم )براش میذارم . بهت میگم خوشگل شد . ؟ یکی از گلوله ها رو برمیداری و تو دستت پهن ترش میکنی و میذاری رو صورت آدمک .میگی : این بابا رامینه . یه چشمش بسته است .(به خاطر اینکه یه مدت چشم بابا بخاطر عملش پانسمان داشت . ) داری بازی میکنی . یه فروشنده با ماشینش میاد تو کوچه و...
4 خرداد 1390

مادر

آسمان را گفتم  می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه  روح مادر گردی ؟  صاحب رفعت دیگر گردی   گفت نی نی هرگز   من برای این کار که کشان کم دارم  نوریان کم دارم  مه و خورشید به یهنای زمان کم دارم   خاک را پرسیدم  می توانی آیا  دل مادر گردی ؟  آسمانی شوی و خرمن اختر گردی ؟ گفت نی نی هرگز  من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم   این جهان را گفتم هستی و مکان را گفتم می&nb...
2 خرداد 1390

عشق

  تو بلوری گل نازی                                                       گل ناز خنده کن کودک من بنشین ، مثل پروانه شاد برگل دامن من کودکم ، از تو جانم به تن است جایت ، آغوش من است .     یه دنیااااااااااااااااااااااااااا دوست دارم روژِین . اصلاً اونقدر دوست دارم که نمی دونم چقدره ؟؟؟؟؟؟ ...
22 ارديبهشت 1390