روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

دختر نازمون روژین

روزانه

سلام خوشگل مامان . خیلی خوشحالم . بالاخره وایمکسمون راه افتاد . حالا دیگه می تونم بیشتر و سریعتر برات بنویسم. هوراااااااااااااااااااااااااااااااا. یه خبر داغ داغ اینه که شما صاحب دومین دخترعمو هم شدی . رها جون 5 بهمن به دنیا اومد . حالا هم بهار یه خواهر داره و هم تو یه دختر عموی جدید . وقتی که رفتم بیمارستان ملاقاتشون ، وقتی رها رو دیدم تو چشمام اشک جمع شد . می دونی چرا ؟؟ انگار داشتم به صورت تو نگاه می کردم . همون موقع که به دنیا اومده بودی . هی ... خدا رو شکر . انگار دیشب خواب دیدی چون بابا رامین میگه امروز صبح که از خواب پاشدی میگفتی بابا مامان برام کیک تولد درست کرده تو یخچاله روش هم شمع گذاشته . فدات بشم . ماه دیگه 8 اسفن...
7 بهمن 1390

روزانه

یه سلام گرم با یه دنیا شرمندگی به روی ماه دختر گلم . نمیدونی وقتی که میخندی چقدر زندگی برای من و بابا رامین شیرین میشه . امروز صبح بابا رفته بود بانک تا کارهای مامان رو انجام بده  . من و تو هم با هم رفتیم تا مامان به خریدهاش برسه . تا خریدمون رو انجام بدیم خیلی دیر شد تو این فاصله بابایی کارهاش تمام شده بود و رفته بود برامون ناهار بگیره . بهش زنگ زدم و گفتم لان میام دنبالت تا با هم برگردیم . وقتی به بابا رسیدیم و من ماشین رو پارک کردم شیشه ها رو کشیدم پایین تا یه کم هوای تازه بهمون بخوره . تو عسل خانوم سرت رو از ماشین دادی بیرون و به بابا گفتی بابایی تو رو با پیتزا خیلی دوست دارم . وقتی هم که تو خونه داشتیم غذامون رو میخوردیم ت...
16 دی 1390

روزانه های روژین در کرج و رفتن به مهد کودک

سلام عزیز دل مامان . نمیدونی چقدر دلمتنگ شده بود برای اینکه بیام و برات بنویسم . جونم برات بگه که از وقتی رفتیم کرج چون دیگه اینترنت پرسرعت نداریم نمیتونم راحت بیام و برات بنویسم. تو این مدت هم کلی سرمون شلوغ بوده و کلی اتفاق های جدید افتاده . یه دو هفته ای که در حال جمع و جور کردن بودیم. مادرجون و خاله رویا هفته اول رو پیشمون موندن تا کمکم ون کنند . دو بار هم تو این مدت رفتیم لاهیجان . دیگه کلاس ژیمناستیک نمی ری . چون یه بار استادتون ازت خوادست که از یه جای بلند بدون اینکه دست کسی رو بگیری راه بری . برای حفظ تعادل بود .اما تو ترسیدی و بعد از اون دیگه حتی نمی رفتی که با بچه ها بازی کنی . خلاصه حسابی ترسیدی. به همین خاطر هم دیگه نمی ...
30 مهر 1390

عكس هاي جديد روژين جون

مامان روژين چون خيلي سرش شلوغ بود من گفتم ايندفعه من جورش را بكشم و عكسهاي دختر گلم را تو وبلاگش بزارم اميدوارم عكسهاي قشنگي رو انتخاب كرده باشم. (بابا رامين) روژين با دختر عمه اش هستي ساحل چمخاله ساحل چمخاله ساحل چمخاله سياهكل - لونك لاهيجان - بام سبز لاهيجان - بام سبز لاهيجان - بام سبز لاهيجان - شهر بازي لاهيجان - شهر بازي لاهيجان - شهر بازي   ...
28 شهريور 1390

روزانه

سلام روژین گلی جونم .  بابا رامین امروز رفته مأموریت . به همین خاطر من و تو امشب تنهاییم مامانی . گفتم چه بهتر که بیام و برای عزیز دلم یه مطلب بذارم . وای مامانی اگه بدونی که چقدر ملوس کنارم خوابیدی . قربون اون صورت ماهت برم من .  یه 3-2 شبی که عادت کردی شبها عروسک بغل میکنی میخوابی . اون هم چه عروسکی . یه عروسک صورتی هست که مال بچه گیهای عمه هات بوده . بیچاره حسابی از ریخت و قیافه هم افتاده من نمیدونم تو عاشق چیه این عروسک شدی . همه عروسک های خودت رو گذاشتی کنار و چسبیدی به این عروسک . از قدیم گفتن دود از کنده بلند میشه ولی من فکر نمیکردم در مورد عروسک هم صدق کنه .  راستی روژین جونم جمعه افطاری دعو...
3 شهريور 1390

پارک

امروز برده بودمت پارک . تاب بازی رو خیلی دوست داری .  رو تاب نشسته بودی و من هلت میدادم . رو تاب کناری چندتا پسر داشتند به شوخی همدیگه رو هل میدادند . تو داد کشیدی : نکنیییییییییییییییید . اینقدر تاب رو تکون ندییییییییییید ..... تکون ندید می گم . اههههههه ... من گفتم : مامان جون چرا داد میکشی . گفتی : آخه دارن کار بد میکنن باید دعواشون کنم . ( همین طور داری داد میکشی و حرف می زنی . ) گفتم . نه پسرهای خوبین . همین موقع یکی از اون پسرها داشت بهت میخندید . دوباره داد کشیدی : نخند . برای چی میخندی ؟؟؟؟ پسره به خندیدنش ادامه داد . تو گفتی . اه مگه من با تو نیستم . حتماً ب...
22 مرداد 1390

روزانه

سلام گل مامان . درگیر جمع کردن وسایل ها هستم هر چند که تقریباض یه ماهی مونده به اسباب کشی ولی کم کم میشورم و تر و تمیز میکنم و بسته بندی . شما هم کم کم هر چی رو که من بسته بندی میکنم و کم کم باز میکنی و برای مامان کار دوباره میگیری . صبحها که از خواب پامیشی میای بالا سرم میگی مامان ، مامان ، .... ، مامان . اونقدر میگی تا بیدار بشم . سوزنت هم که گیر کنه دیگه واویلا . بعد که چشمهامو باز میکنم و دوباره میبندم با ذوق و شوق فراوون میگی : بیدار شو ، بیدار شو ، ببین صبح شده ، هوا رو نگاه کن روز شده ، بره ناقلا ها بیدار شدن ، پاشو پاشو امروز cd هامو ندیدم . خلاصه اینکه حرف ، حرف خودته و اجازه نمیدی من حتی یک دقیقه بیشتر بخو...
22 مرداد 1390

روزانه

سلام به همه دوست های خوب و نی نی های دوست داشتنی . دلم خیلی تنگ شده بود هم برای شما و هم برای اینکه بشینم و برای دخترم بنویسم . هی ...... چه میشه کرد . روزگار دیگه . منم و یه دل پر از حرف . روژین گلم دارم اینها رو برای تو مینویسم . که بدونی مامان این مدت که نبودم هم دلم گرفته بود و هم فکرم خیلی مشفول بود . نتیجه همه این دردسرها هم اینه که ما داریم خونمون رو عوض میکنیم . چند هفته ای بود که داشتیم دنبال خونه میگشتیم . بالاخره موفق شدیم و یه خونه خوشگل پیدا کردیم . خیلی خسته شدیم مامانی . قربون تو برم که تقریباً هر روز یه 3-4 ساعتی تو ماشین با من و بابایی اینور و اونور میشدی . راستی خدا بابایی رو برامون نگه داره . اگه بابا رامین ن...
12 مرداد 1390