روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر نازمون روژین

پارک

امروز برده بودمت پارک عسلم . وای که چقدر ذوق کردی قربونت برم .   تند تند از پله های سرسره بالا میرفتی و می دویدی و سر می خوردی . واقعاً نمی دونم چند بار این کار رو کردی . شمارش از دستم در رفت . تازه یاد گرفتی از مسیر توربافت شده رد بشی. با دقت تمام این کار رو میکنی و کاملاً مواظبی که اون پاهای کوچولو موچولوت رو دقیقاً روی گره ها بگذاری . امروز هم وقتی که یه بار دیگه اون مسیر تور بافت رو طی کردی دیگه اصلاً از پله ها استفاده نکردی و فقط از این روش بود که بالا می رفتی و از سرسره می اومدی پایین . تازه امروز یه موفقیت دیگه هم داشتی . یه سرسره خیلی بزرگ تو پارک هست که تنها مسیر دسترسی بهش همین تونل هایی که تور بافت...
6 ارديبهشت 1390

دندون فشون

سلام مامانی . رفته بودم به دوستت آنیسا جونی سر بزنم . دیدم تازگیها دندون درآورده . از مامانش پرسیدم دندون فشون کردی ؟ بعد به ذهنم رسید که دندون فشون خودمون رو برات بنویسم تا بعدها بدونی که این رسم جقدر قشنگ بوده . کسی چه میدونه شاید تا موقعی که شما بزرگ بشی این رسم هم مثل خیلی از رسم های دیگه نابود بشه . و اما دندون فشون : از اونجایی که مامانی شمالیه و بابایی اصالتاً دامغانیه ، بنابراین دوتا رسم برات مینویسم . دامغانیها وقتی بچه دندون درمیاره براش آش دندونی میپزن و پخش میکنن .این آش هم به روشهای مختلف پخته میشه . مثلاً بعضی ها توش ۷ توع حبوبات میریزن .  هر کس هم که آش دندونی رو میخوره باید یه یادگاری برای کوچولوی شما ...
29 فروردين 1390

نوروز 90

  سلام به خوشبوترین گل زندگی مامان و بابا . ببخشید که با تاخیر اومدم . آخرین انفاق خوشایندی که در سال ۸۹ برامون افتاد برنده شدن تو گل نازم در مسابقه بامزه ترین صدای نی نی بود که نی نی وبلاگ برگذار کرده بود . الهی که همیشه پیروز باشی و شاد . سال تحویل امسال همگی خواب بودیم . چرا؟ چون ساعت ۵ صبح می خواستیم حرکت کنیم و بریم دامغان . تا ۴ عید دامغان بودیم . ااااااااااییییییییییییییی . بدک نبود . ولی خداییش به تو یکی که خیلی خوش گذشت . از وقتی که بیدار میشدی در حال دویدن و بازی کردن بودی تا وقتی که بخوابی . حسابی با امیرحسین و علی و بهار کیف کردی . ۵ عید تهران بودیم و دوباره ساعت ۵ ص...
29 فروردين 1390

روزانه

دیروز به اولین گردش ۳ نفره خودمون رفتیم عزیزم . خیلی خوش گذشت مامانی . من و شما و بابایی رفتیم چیتگر . کلی با همدیگه توپ بازی کردیم . وقتی می خواستی توپت رو شوت کنی میگفتی آماده اید ؟؟؟؟ تازه برای من و بابایی هم تعیین تکلیف میکردی که هر کدوممون کجا بمونیم . هر از گاهی هم زمین می خوردی و پا میشدی .فدات شم . بعدش کمک کردی و کلی چوب کوچولو پیدا کردی تا بابایی آتیش درست کنه . یه خانواده ای هم نزدیک ما نشته بودند که داشنتد برات ضعف میکردند .بخصوص بعد از خوردن ناهار وقتی که داشتی می رقصیدی اونها هی می گفتند واااااااااااااااااااااااااای واااااااااااااااااااااااای . کلی هم برات دست زدند . بابا رامین هم تشویقت می کرد و شما هم که دیگه قر ...
29 فروردين 1390

امان از دست این مهربونی ها.

امان از دست مهربونی هاتون بابا جون از ساعت ۱۲ اومدم به وبلاگ دخترم . دیدم به به . چقدر دوستان لطف داشتن . گفتم خوب اول جواب محبت ها رو بدم و بعد برای گلم حسابی بنویسم . الان ساعت ۲:۲۳ هست و من اندر خم یک کوچه . تا جواب بدم و یه خورده از مطالب دوستامون رو هم بخونم زمان رفت و من برای دخترکم چیزی ننوشتم . روژین جونم ببخشید . فدات بشم . از فردا شب خاطراتت رو ثبت می کنم . دوستت دارم گل مامان .
21 فروردين 1390

سال نو مبارک

سلام به دوستهای خوبم . سال نو مبارک . سال خوبی داشته باشید . ان شاا... که امسال چرخ روزگار بر وفق مرادتون بچرخه . ما کل تعطیلات عید رو در مسافرت هستیم به خاطر همین حضورمون کم رنگ میشه . بعد از تعطیلات به همه مهربونی هاتون جواب میدیم . ...
4 فروردين 1390

سین سین سین سین سین سین سین

  سفره هفت سین .                              قدیم ها سفره را سفیدانتخاب می کردند ، اما حالا هر کس به سلیقه خودش عمل میکنه . آیینه و شمع و ماهی قرمز و تخم مرغ رنگ کرده و سکه و قرآن کریم هم در کنار هفت سین قرار میگیره .   سیب ، سبزه ، سنجد ، سماق ، سیر ، سرکه ، سمنو سین های سفره هفت سین هستند .   سیب سرخ = محبت سیب سرخ نماد خیلی چیزهاست . اما از همه مهمتر نماد مهر و محبت و عشق . سبزه = تازگی سبزه هفت سین نماد جوانه زدن و نو شد...
22 اسفند 1389

حاجی فیروز

سلام عزیزم . این هم شعر حاجی فیروز که خودم تازه کاملش رو پیدا کردم و یاد گرفتم . حاجی فیروزه                 سالی یه روزه                                   همه می دونن                                     ...
22 اسفند 1389

بدون عنوان

سلام مامانی . وای نمیدونی کلی نوشتم پرید . ااااااااااااااااااااااااااااااه . دوباره می نویسم . امروز از کله سحر (ساعت ۱۱ ) داشتم اتاق ورورجکم رو می تکوندم .                                    وای که چقدر خسته شدم . آخه مامانی چقدر خرده ریز تو اتاقت داری . تو دختر نازم هم دیگه سنگ تموم گذاشتی بس که کمکم کردی . جدی میگم فدات شم . وقتی می خواستم پنجره های اتاقت رو تمیز کنم فرستادمت تو حمام و تمام خونه سازیها و باغ وحشت رو در اختیارت گذاشتم . شما هم حسابی سابیدیشون . دستت درد نکنه ....
19 اسفند 1389