روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر نازمون روژین

خاطرات روژین تا قبل از اینکه وبلاگ داشته باشه

مامان از تاریخ ۱۷/۱۰/۸۸ یه دفترچه کوچولو برات خریدم تا خاظراتت رو توش بنویسم . حالا برای اینکه خاطراتت پراکنده نباشه اونها رو اینجا برات می نویسم .   ۸۸/۱۰/۱۷ امروز همراه مادرجون و خاله رویا و عمو کیوان رفتیم پاساژسمرقند . یه کفش صورتی مامانی برات خریدم . شماره پات ۲۱ . این اولین کفشی که پات می کنی . مبارکت باشه قشنگم .     ۸۸/۱۰/۱۸ همراه مهمونهامون با مترو رفتیم خونه عمو شهریار مامان ریحانه . و اینطوری بود که اولین سفرت با مترو رو تجربه کردی . ۸۸/۱۰/۲۰ بالاخره بعد از ده ماه و نیم دیگه کم کم دندانهای ریزه میزه روژین جونم داره درمیاد . ۸۸/۱۰/۲۱ امروز اولین قدم رو تو زندگیت برداشتی . الهی که همیشه...
14 اسفند 1389

روزانه

امروز رفتیم و برای نازگلیمون خرید عید انجام دادیم . وای اگه بدونی وقتی این لباس ها رو بپوشی چی میشی ؟ وقتی برگشتیم خیلی خسته بودم . یه شیشه شیر دادم دستت که بخوری و خودم خوابیدم . بیچاره بابا رامین با اینکه سرش درد می کرد جور تو رو هم کشید . از قرار معلوم تو اون یک ساعتی که بنده خواب بودم مثل بلبل چهچه زده بودی و مغز بابات رو حسابی ...... غروب فرستادمت تو حمام رنگ بازی . وقتی با رنگ انگشتی بازی میکنی خیلی کیفور میشی .   بعد هم تو وانت کف بازی و آب بازی . خلاصه ساعت از ۸ گذشته بود که به سلامتی اومدیم بیرون . تو همونطور که حوله پوشیده بودی شیر خوردی خوابیدی . کلی حال کردم . آخه اونقدر خسته بودی که فکر کردم تا ...
13 اسفند 1389

آرایشگاه

سلام مامان گلی مو قشنگ  . دیروز با همدیگه رفتیم سرزمین رویا .    آخه اولین بار بود که می خواستیم موهای ابریشمی دردونه رو کوتاه کنیم . مثل یه تیکه ماه شدی . صورتت گردتر شد و لپ هات افتاد بیرون . لپت رو بخورم .  با عکسی که از قبل و بعد از آرایش موهات ازت گرفتند یه لوح برات درست کردند و بهت دادند که یادگاری خیلی قشنگی از اولین کوتاهی موهاته . چند تا تیکه از حلقه موهات رو هم روی لوحت چسبوندند . ناز باشی عزیزکم .                                  &n...
13 اسفند 1389

روزانه

  بالاخره مامان حاجی و بابا حاجی ات از دامغان برگشتند و ما فردا شب با عموها و عمه ها یه مهمونی خودمونی میگیریم . امروز با همدیگه رفتیم و کلی خرید کردیم . شما نیم وجبی هم اصرار داشتی کمک کنی . می گفتی بده من بیارم . آخرش یه بسته توت فرنگی دادم دستت و آوردی . خواستم ازت بگیرم بزارم تو ماشین . گفتی خودم بذارم . باور کن تو همین چند روزی که از تولد ۲ سالگیت گذشته کلی تحولات رفتاری داشتی . دیگه خیلی بیشتر از قبل میخوای استقلال داشته باشی و حرف خودت رو به کرسی بنشونی . دُم درآوردی . صبح می خواست با مادرجون صحبت کنی وقتی گوشی رو برداشت بهش گفتی : چرا گوشی رو نه ور داشتی . یعنی چرا گوشی رو بر نداشتی .   راستی الان ۳ شبه که دندو...
13 اسفند 1389

تو باهوش و زبر و زرنگی یا این تصور ماست ؟

مامانی باز هم سلام . اومدم تا دو سالت نشده برات بنویسم که توی این سن چه کارهایی می تونی بکنی .    تنها حرفی رو که نمی تونی درست ادا کنی حرف "ق" هست . مثلاً به قلقلی میگی : گلگلی. بجز این دیگه مثل بلبل حرف می زنی . کتاب خوندن رو خیلی دوست داری. من و بابایی هر وقت که دوست داشته باشی برات کتاب می خونیم . بعضی وقتها هم میری همه کتابهات رو میاری میریزی دورت و با توجه به عکسهاشون و چیزهایی که ما برات گفتیم برای خودت کتاب می خونی .    اولش هم میگی : زیر گنبد کبوووووووووووووووووووووووووووود یکی نبوووووووووووووووووووووووووووود . ۱۲ رنگ مداد رنگی رو هم فارسی بلدی و هم انگلیسی . کلمات : تخت خواب - حمام - ...
11 اسفند 1389

روزانه

                               هستی                        کیانا                  روژین جونی دیروز تولد کیانا بود . خوشگل کردیم و رفتیم تولد . به تو یکی که خیلی خوش گذشت . بر خلاف تولد یکسالگی خودت که خسته و بهانه گیر بودی و گریه می کردی و نگذاشتی یک دونه عکس ازت بگیریم ، دیروز تو تمام عکسه...
7 اسفند 1389

خرید کادوی تولد

امروز با همدیگه رفته بودیم ددر دودور . کادوی تولدت رو برات خریدم و حالا هم قایمش کر دم که روز تولدت بهت بدم . من و بابا رامین کلی فکر کردیم که چی بخریم که واقعاً خوشحال بشی و از اونجایی که تو هر روز عروسک هات رو پوشک می کنی و تازگیها هم اونقدر شیشه شیرت رو روی دهن قورباغه بیچارت میگیری که کلی قیافش رو به گند کشیدی ، تصمیم گرفتیم برات عروسک بی بی بورن بخریم . فردا تولد کیاناست . کیانای فینگیلی یکساله . از اونجا که ما و عمه اینها و باباحاجی اینها تو یه ساختمان زندگی می کنیم ، تو و کیانا همبازی های خوبی برای هم هستید . غروب رفتیم خونه عمه که تو تزئینات تولد کمک کنیم . تو و کیانا کلی با بادکنک ها بازی کردید و کیفیدید . راستی یه خ...
2 اسفند 1389

بهانه گیری

امروز از اون روزها بود که خیلی خیلی خیلی کم پیش میاد ولی وقتی که میاد من رو دیوونه می کنی . نمیدونم شاید چون همیشه خوبی و خیلی کم پیش میاد که با بهانه گیری مامان رو اذیت کنی ، مامان عادت ندارم و بیشتر اذیت میشم . خلاصه اینکه امروز از کله سحر ( یعنی ساعت ۱۰-۵/۹صبح) از دنده چپ پا شده بودی . این بهانه گیری شب دیگه به اوج رسید و موقع خواب ۲ ساعت من رو گیر آورده بودی و نمی خوابیدی . بیخودی هی می گفتی ماااااااااااماااااااااانیییییییییییی . میگفتم : جون مامانی . باز چند دقیقه دیگه : مااااااااااااااااااماااااااااااااااانییییییییییییی. و...... تا اینکه صدام رفت بالا و بابا رامین رو صدا کردم و گفتم بیاد تو رو تحویل بگیره که ظرفیت من دیگه تکمیله . خ...
30 بهمن 1389

شمارش معکوس .

روژین جونم ، داریم وارد اسفند میشیم هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. یه بوهایی میاد . بوی کادوهای ناناز نیناز ................. کیک خوشمزه .................... جیغ و دست خودمونی............... وای که چقدر ۸ اسفند قشنگ و خاطره انگیزه . یه دنیا گل و بوسه برای گل زندگیم .                                                   ...
30 بهمن 1389