بدون عنوان
سلام مامانی . وای نمیدونی کلی نوشتم پرید . ااااااااااااااااااااااااااااااه .
دوباره می نویسم .
امروز از کله سحر (ساعت ۱۱ ) داشتم اتاق ورورجکم رو می تکوندم .
وای که چقدر خسته شدم . آخه مامانی چقدر خرده ریز تو اتاقت داری . تو دختر نازم هم دیگه سنگ تموم گذاشتی بس که کمکم کردی . جدی میگم فدات شم . وقتی می خواستم پنجره های اتاقت رو تمیز کنم فرستادمت تو حمام و تمام خونه سازیها و باغ وحشت رو در اختیارت گذاشتم . شما هم حسابی سابیدیشون . دستت درد نکنه . واقعاً تمیز شد . در حین کار یه بار صدا کردی : ماااااامااااان . گفتم : بلهههههههه ؟ گفتی : یه بیسکویت می دی ؟ چون بیسکویت نداشتیم بهت نون دادم . دوباره یه نیم ساعت بعد صدا کردی : مااااماااان . گفتم بلههههههه ؟ گفتی میوه میدی ؟ وا مامانی تا به حال سابقه نداشت تو حمام چیزی بخوری . کلی خنده ام گرفت فدای ناز گلم بشم که از زور کار بچه ام ضعف میکرد . برات میوه پوس کندم و تو یه بشقاب گذاشتم رو صندلیت . تو یه کمی شستشو می کردی بعد یه ته بندی میکردی دوباره میشستی . الهی برات غش کنم که تو عالم خودت کلی عشق میکردی مامانی .
خلاصه به این ترتیب یه دو ساعتی تو حمام سرگرم بودی . بعد هم که تشریف آوردین بیرون تقریباً یه نیم ساعتی با حولتون لم داده بودین و استراحت میکردین . کلاً هر وقت از حمام میای دوست داری یه مدت با حوله ات دراز بکشی و استراحت کنی . فدای این خصوصیات اخلاقی ات بشم من .
از اونجا که از ساعت ۵/۱۰ صبح بیدار بودی و نخوابیدی حدود ساعت ۵/۹ بود که با خوردن شامت و بعد یه شیشه شیر رفتی که خوابهای خوب ببینی . بوس .