روزانه
سلام به همه دوست های خوب و نی نی های دوست داشتنی . دلم خیلی تنگ شده بود هم برای شما و هم برای اینکه بشینم و برای دخترم بنویسم . هی ......
چه میشه کرد . روزگار دیگه . منم و یه دل پر از حرف . روژین گلم دارم اینها رو برای تو مینویسم . که بدونی مامان این مدت که نبودم هم دلم گرفته بود و هم فکرم خیلی مشفول بود . نتیجه همه این دردسرها هم اینه که ما داریم خونمون رو عوض میکنیم .
چند هفته ای بود که داشتیم دنبال خونه میگشتیم . بالاخره موفق شدیم و یه خونه خوشگل پیدا کردیم . خیلی خسته شدیم مامانی . قربون تو برم که تقریباً هر روز یه 3-4 ساعتی تو ماشین با من و بابایی اینور و اونور میشدی . راستی خدا بابایی رو برامون نگه داره . اگه بابا رامین نبود دق میکردم . این رو به خاطر اتفاقاتی که تو این مدت افتاد و بابایی حسابی حمایتمون کرد میگم ، حالا بماند که قضیه چی بود . به قول معروف پایان شب سیه سپید است. و خدا رو شکر که ما داریم این سپیدی رو میبینیم .
از تو بگم که خانومی شدی واسه خودت . در واقع یه خانوم ناز بلا .
این چند وقته به خاطر اینکه کارات یادم نره یه کاغذ برداشته بودم و توش موضوع کارات رو می نوشتم که یادم نره تا بیام و برات ثبتش کنم .
یه روز طبق معمول داشتی کارتون بره ناقلا رو نگاه میکردی ، از کارهای بره خنده ات گرفته بود . روی مبل دراز کشیده بودی که از خنده قل حورد افتادی رو زمین ولی هنوز هم داشتی میخندیدی . فدای خنده هات بشم من .
****
داشتم به کارهام می رسیدم که دیدم صدات در نمیاد . اومدم دیدم تو اتاقتی . صندلی ارگت رو گداشتی روی پا تختی ات . از پا تختی رفتی بالا . رفتی بالای صندلی . پنجره رو باز کردی داری بیرون رو تماشا میکنی و واسه خودت میخندی . از شکمت به بالا ، بالاتر از لب پنجره بود . وااااااااااااای . خدا خیلی بهمون رحم کرد مامانی . خودم هم نفهمیدم چطور آوردمت پایین و پنجره رو بستم . بعد هم که بهت میگم چرا این کار رو کردی خیلی خطرناکه ، بهم میگی :
من ناراحت بشم ؟؟؟ من گناه داشته باشم ؟؟؟
داشتی اعتراض میکردی که چرا از این کار منعت میکنم . فسقلی .
****
یه کار دیگه ای هم که میکنی اینه که اینطوری وسط خونه میچرخی بعد که سرت گیج میره میشینی میخندی .
****
ماشاا.. دخترم . میگم خانم شدی . آخه دیگه با پوشکت خداحافظی کردی . فقط بعضی از شبها که هندوانه خورده باشی یا مایعات زیاد خورده باشی بعد از خوابیدنت مامان یواشکی پوشکت میکنم .
****
تازگیها وقتی داری با ارگت بازی میکنی مثلاً آهنگ میزنی با صدای ارگت خودت هم داد می زنی : دادا ددا.
****
بهت میگم روزین چند سالته میگی : 2 سال . میگم وقتی 3 سالت شد میخوای چی کار کنی ؟ میگی : برم مهد کودک با بچه ها بازی کنم تاب بازی خمیر بازی . با همدیگه میوه بخوریم . میگم پس من چی ؟ میگی : مامان ها که نمیان مهد کودک فقط بچه ها با خانم مربی .
یه بار بهم گفتی میخوام برم مهد کودک . بهت گفتم وقتی 3 سالت بشه می برمت . از اون موقع هر وقت کسی ازت بپرسه اینطوری جواب میدی .
****
2 شب پیش هم میخواستیم شام بخوریم . من اول برای تو کشیدم و گذاشتم جلوت فکر نمیکردم بلافاصله بذاری دهنت . نمیدونم چرا این بی فکری رو کردم . بعدش داشتم برای بابا میکشیدم که تو یه قاشق پر گذاشتی دهنت و بمیدم برات . بد جوری جیغت هوا رفت .
بابا رامین که طبق معمول وقتی اتفاقی میفته قفل میکنه . من هم شیشه آب رو خالی کردم تو دهنت آروم گرفتی . معذرت میخوام مامانی . ازت معذرت میخوام . قابل توجه بابارامین .
****
حالا می رسیم به کلاس ژیمناستیک و دختر ورزشکارم . روزی اولی که بردم ثبت نامت کنم استادتون گفت آمادگی بدنیش خیلی خوبه ولی نمیتونم قبولش کنم چون سنش خیلی کمه . گفتم من اصلاٍ انتظار ندارم مثلاً دوماه دیگه این فلان قدر تو این ورزش پیشرفت داشته باشه . فقط میخوام بیاداینجا با بچه ها باشه . بدو بدو کنه . شاید اگه بچه ها رو ببینه کارهاشون رو هم انجام بده . خلاصه الان که یک ماه و نیم میگذره تو ملق میزنی . پل میزنی . نرمشها رو خیلی خوب انجام میدی . پاهات رو خیلی خوب باز میکنی . مربی ات خیلی راضی . میگه اگه همینطور پیش بری تا 4-5 ماه دیگه فوق العاده میشی .
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس .
دوستت داریم دردونه خانم .