روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دختر نازمون روژین

روزانه

1390/5/12 12:56
نویسنده : مامان روژین
766 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوست های خوب و نی نی های دوست داشتنی . دلم خیلی تنگ شده بود هم برای شما و هم برای اینکه بشینم و برای دخترم بنویسم . هی ......

چه میشه کرد . روزگار دیگه . منم و یه دل پر از حرف . روژین گلم دارم اینها رو برای تو مینویسم . که بدونی مامان این مدت که نبودم هم دلم گرفته بود و هم فکرم خیلی مشفول بود . نتیجه همه این دردسرها هم اینه که ما داریم خونمون رو عوض میکنیم .

چند هفته ای بود که داشتیم دنبال خونه میگشتیم . بالاخره موفق شدیم و یه خونه خوشگل پیدا کردیم . خیلی خسته شدیم مامانی . قربون تو برم که تقریباً هر روز یه 3-4 ساعتی تو ماشین با من و بابایی اینور و اونور میشدی . راستی خدا بابایی رو برامون نگه داره . اگه بابا رامین نبود دق میکردم . این رو به خاطر اتفاقاتی که تو این مدت افتاد و بابایی حسابی حمایتمون کرد میگم ، حالا بماند که قضیه چی بود . به قول معروف پایان شب سیه سپید است. و خدا رو شکر که ما داریم این سپیدی رو میبینیم .

از تو بگم که خانومی شدی واسه خودت . در واقع یه خانوم ناز بلا .

 

این چند وقته به خاطر اینکه کارات یادم نره یه کاغذ برداشته بودم و توش موضوع کارات رو می نوشتم که یادم نره تا بیام و برات ثبتش کنم .

یه روز طبق معمول داشتی کارتون بره ناقلا رو نگاه میکردی ، از کارهای بره خنده ات گرفته بود . روی مبل دراز کشیده بودی که از خنده قل حورد افتادی رو زمین ولی هنوز هم داشتی میخندیدی . فدای خنده هات بشم من .

****

داشتم به کارهام می رسیدم که دیدم صدات در نمیاد . اومدم دیدم تو اتاقتی . صندلی ارگت رو گداشتی روی پا تختی ات . از پا تختی رفتی بالا . رفتی بالای صندلی . پنجره رو باز کردی داری بیرون رو تماشا میکنی و واسه خودت میخندی . از شکمت به بالا ، بالاتر از لب پنجره بود . وااااااااااااای . خدا خیلی بهمون رحم کرد مامانی . خودم هم نفهمیدم چطور آوردمت پایین و پنجره رو بستم . بعد هم که بهت میگم چرا این کار رو کردی خیلی خطرناکه ، بهم میگی :

من ناراحت بشم ؟؟؟ من گناه داشته باشم ؟؟؟

داشتی اعتراض میکردی که چرا از این کار منعت میکنم . فسقلی .

****

یه کار دیگه ای هم که میکنی اینه که اینطوری وسط خونه میچرخی بعد که سرت گیج میره میشینی میخندی .

****

ماشاا.. دخترم . میگم خانم شدی . آخه دیگه با پوشکت خداحافظی کردی . فقط بعضی از شبها که هندوانه خورده باشی یا مایعات زیاد خورده باشی بعد از خوابیدنت مامان یواشکی پوشکت میکنم .

****

تازگیها وقتی داری با ارگت بازی میکنی مثلاً آهنگ میزنی با صدای ارگت خودت هم داد می زنی : دادا    ددا.

****

بهت میگم روزین چند سالته میگی : 2 سال . میگم وقتی 3 سالت شد میخوای چی کار کنی ؟ میگی : برم مهد کودک با بچه ها بازی کنم تاب بازی خمیر بازی . با همدیگه میوه بخوریم . میگم پس من چی ؟ میگی : مامان ها که نمیان مهد کودک فقط بچه ها با خانم مربی .

یه بار بهم گفتی میخوام برم مهد کودک . بهت گفتم وقتی 3 سالت بشه می برمت . از اون موقع هر وقت کسی ازت بپرسه اینطوری جواب میدی .

****

2 شب پیش هم میخواستیم شام بخوریم . من اول برای تو کشیدم و گذاشتم جلوت فکر نمیکردم بلافاصله بذاری دهنت . نمیدونم چرا این بی فکری رو کردم . بعدش داشتم برای بابا میکشیدم که تو یه قاشق پر گذاشتی دهنت و بمیدم برات . بد جوری جیغت هوا رفت .

بابا رامین که طبق معمول وقتی اتفاقی میفته قفل میکنه . من هم شیشه آب رو خالی کردم تو دهنت آروم گرفتی . معذرت میخوام مامانی . ازت معذرت میخوام . قابل توجه بابارامین .

****

حالا می رسیم به کلاس ژیمناستیک و دختر ورزشکارم . روزی اولی که بردم ثبت نامت کنم استادتون گفت آمادگی بدنیش خیلی خوبه ولی نمیتونم قبولش کنم  چون سنش خیلی کمه . گفتم من اصلاٍ انتظار ندارم مثلاً دوماه دیگه این فلان قدر تو این ورزش پیشرفت داشته باشه . فقط میخوام بیاداینجا با بچه ها باشه . بدو بدو کنه . شاید اگه بچه ها رو ببینه کارهاشون رو هم انجام بده . خلاصه الان که یک ماه و نیم میگذره تو ملق میزنی . پل میزنی . نرمشها رو خیلی خوب انجام میدی . پاهات رو خیلی خوب باز میکنی . مربی ات خیلی راضی . میگه اگه همینطور پیش بری تا 4-5 ماه دیگه فوق العاده میشی .

بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس .

 

دوستت داریم دردونه خانم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مژگان
13 مرداد 90 10:10
سلام روژین جونی خوبی دلمون واست تنگ شده بود امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی


میدونم که خیلی شیرینم خاله مژگان مرسی .
هدیه جون
13 مرداد 90 12:00
به به سلام خانم ورزشکار
بالاخره اومدین دلم تنگ شده بوداااااااااااااا
بووووووووووووووووووووووووووووووس


بله بالاخره . بوس کوچولو .
سارا
13 مرداد 90 16:29
واییییییییییییی الهی بگردم خاله چقدر خانوم شدی با اون ماجرای خندیدنت موقع بره ناقلا خیلی خندیدم قربون خنده هات برممممممممم


خدا نکنه خاله جون . محبت دارین .
رضا
15 مرداد 90 15:22
مامان ماهان
15 مرداد 90 23:23
به به درسا خانم چه کارای قشنگی یاد گرفته
بابا ورزشکار
الهی که همیشه موفق باشی
راستی خوشحالم که دیگه پوشک نمیش عزیزم
راستی دوست جونم منزل جدید مبارکهههههههههههه


قربون تو یکی که من می رم حتماً.خیلی با معرفتی . بوس
مامان ماهان
15 مرداد 90 23:24
دوست جونم ببخشید من اشتباهی به جای رژین درسا تایپ کردم معذرت میخوام