بهانه گیری
امروز از اون روزها بود که خیلی خیلی خیلی کم پیش میاد ولی وقتی که میاد من رو دیوونه می کنی . نمیدونم شاید چون همیشه خوبی و خیلی کم پیش میاد که با بهانه گیری مامان رو اذیت کنی ، مامان عادت ندارم و بیشتر اذیت میشم .
خلاصه اینکه امروز از کله سحر ( یعنی ساعت ۱۰-۵/۹صبح) از دنده چپ پا شده بودی . این بهانه گیری شب دیگه به اوج رسید و موقع خواب ۲ ساعت من رو گیر آورده بودی و نمی خوابیدی . بیخودی هی می گفتی ماااااااااااماااااااااانیییییییییییی . میگفتم : جون مامانی . باز چند دقیقه دیگه : مااااااااااااااااااماااااااااااااااانییییییییییییی. و...... تا اینکه صدام رفت بالا و بابا رامین رو صدا کردم و گفتم بیاد تو رو تحویل بگیره که ظرفیت من دیگه تکمیله . خیلی خیلی بینهایت معذرت می خوام دختر گلم . الهی من بمیرم و دیگه کنترل خودم رو از دست ندم . ناگفته نماند که ۵ دقیقه هم نتونستم تحمل کنم و چون کار خیلی بدی کرده بودم رسماً ازت معذرت خواهی کردم . حالا این گلها رو هم از مامان بگیر تا یه کمی از وجدان دردم کم بشه .