روزانه
هستی کیانا روژین جونی
دیروز تولد کیانا بود . خوشگل کردیم و رفتیم تولد .
به تو یکی که خیلی خوش گذشت . بر خلاف تولد یکسالگی خودت که خسته و بهانه گیر بودی و گریه می کردی و نگذاشتی یک دونه عکس ازت بگیریم ، دیروز تو تمام عکسها حضور داشتی و وقتی هم که کیک رو آوردند هر وقت کسی خواست عکس بگیره تو زودتر می دویدی و پشت کیک وامیستادی . فدات شم . ازت پرسیدم کیک دوست داری ؟ گفتی آره . گفتم هفته دیگه که تولد تو برات می خرم . خلاصه کلی هم رقصیدی . قربون رقصیدنت بشم . سعی می کردی دستهات رو مثل ماها تکون بدی و بچرخونی . از وقتی هم که باباحاجی کیانا رو رو دستش بلند کرد و رقصوند گفتی من رو ببر بالا برقصم .
امروز بعد از ناهار دوباره داشتیم با همدیگه می رقصیدیم که مثلا برای تولد تو آماده باشیم .
یاد گرفتی یه دستت رو می دی به من و میگی بچرخونمت . یه خورده که رقصیدی رفتی یکی از عروسکهات رو هم آوردی و گفتی نی نی هم برقصه . به من هم امر کردی که نی نی رو ببر بالا برقصه . خودت هم می رقصیدی . مثلاً نی نی ، کیانا بود . بعد شروع کردی به پریدن . وقتی که حسابی از رقصیدن و پریدن خسته شدی گفتی : حالا نقاشی . یه کمی هم نقاشی کشیدی . تقریباً یه ۲۰ دقیقه ای با نقاشی سرگرم بودی . بعد حوصله ات سر رفت . پاشدی رفتی تو اتاقت یه چرخی زدی و در کمدت رو باز کردی و.........
روژین : اهههههههههههه ه خمیر دندون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مامان با تعجب : خمیر دندون ؟!! کو ؟!
روژین : ایناهاش . همونی که کمونه می خونه .
مامان : آها خمیر بازی آریا رو می گی . بیارش بازی کنیم
و توخوشحال و ذوق زده از اینکه دوباره خمیر هات رو پیدا کردی ، آوردیشون و کلی بازی کردیم . آخه یه مدت بود که مثلاً خمیر هات رو قایم کرده بودم .
و خلاصه تو که امروز از ساعت ۵/۹ بیدار بودی بعداز ظهر اونقدر نخوابیدی نخوابید نخوابیدی که ساعت ۷ شب ولو شدی . آخه این چه وقت خوابه ؟ دیشب هم همینطوری بیچاره ام کردی، همین موقعها خوابیدی و بعد تا ساعت ۱ بیدارم نگه داشتی . برای اینکه ماجرای دیشب تکرار نشه بعد از نیم ساعت با هزار بدبختی بیدارت کردم . شانس آوردم که بابا رامین هم همون موقع از سر کار اومد و خوابت از سرت پرید و لطف کردی دوباره بعد از کلی بازی و نقاشی مجدد و سر زدن به خونه باباحاجی و کتاب خوندن و ارگ زدن ،حدود ساعت ۵/۱۱ خوابیدی .