روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دختر نازمون روژین

خاطرات روژین تا قبل از اینکه وبلاگ داشته باشه

1389/12/14 16:46
نویسنده : مامان روژین
1,177 بازدید
اشتراک گذاری

مامان از تاریخ ۱۷/۱۰/۸۸ یه دفترچه کوچولو برات خریدم تا خاظراتت رو توش بنویسم . حالا برای اینکه خاطراتت پراکنده نباشه اونها رو اینجا برات می نویسم .

 

۸۸/۱۰/۱۷

امروز همراه مادرجون و خاله رویا و عمو کیوان رفتیم پاساژسمرقند .

یه کفش صورتی مامانی برات خریدم . شماره پات ۲۱ . این اولین کفشی که پات می کنی . مبارکت باشه قشنگم . 

  

۸۸/۱۰/۱۸

همراه مهمونهامون با مترو رفتیم خونه عمو شهریار مامان ریحانه . و اینطوری بود که اولین سفرت با مترو رو تجربه کردی .

۸۸/۱۰/۲۰

بالاخره بعد از ده ماه و نیم دیگه کم کم دندانهای ریزه میزه روژین جونم داره درمیاد .

۸۸/۱۰/۲۱

امروز اولین قدم رو تو زندگیت برداشتی . الهی که همیشه با قدمهای استوار فراز و نشیب زندگیت رو پشت سر بگذاری عسلکم .  

۸۸/۱۱/۰۹

دیشب رفته بودیم تولد بهار .     موقع روشن کردن شمع تولد فشفشه ها رو روشن کردیم . یک دونه پفک دستت بود . چون نمی تونستی فشفشه رو نگه داری فرو کردمش تو پفکت تا یه عکس ازتون بگیرم . ولی تو شیطونک فوراً زیر فشفشه رو گرفتی و انگشت خودت رو سوزوندی ولی گریه نکردی . بابا شجاع .

۸۸/۱۱/۱۵

دختر گل من الان دو روزه که یه ۸-۷ قدمی راه می ره . از دیشب تا حالا هم با زبونی که فقط خودش می فهمه با مادرجون و دایی رضا و خاله رویا صحبت می کنه . 

۸۸/۱۲/۰۴

ببخشید که دیر کردم . آخه مامان سرش شلوغ شده . چرا؟ چون می خواهیم برای دختر عزیزمون تولد یکسالگیش رو جشن بگیریم .

باب رامین و عمو میلاد ۲۰ تا آهنگ تولدت مبارک برات دانلود کردند. عمه ساجده هم کلی بادکنک برات خریده . من هم در فکر تدارکات و تزئینات و لباسهات هستم . خاله رویا گفته که ۴-۳ روز زودتر میاد که کمک کنه .آخه می خواهیم ۱۳ اسفند برات تولد بگیریم . چون ۸ اسفند میشه شنبه و از اونجایی که یه سری از مهمانهای ما ازشمال می یان باید جشن رو آخر هفته ترتیب بدیم . یادگاری به مهمونها عکس نازت رو که سفارش دادیم مثل کارت پستال درست کنند ، میدیم . طرح روی کیکت هم یه عکس از خودته . خلاصه چه شود روژین جونی .

 

۸۸/۱۲/۰۹

گل مامان امروز شده یه دختر یکساله و یک روزه .تولدت مبارک عزیزم . دیروز وفتی بابا رامین از سرکار برگشت خونه تو خواب بودی . منتظر شدیم که بیدار شی . بعد لباس ها و کفش هات رو براشتیم و رفتیم آتلیه تا عسلکم عکس های یکسالگیش رو بندازه . تل و بال فرشته ای رو هم که خاله طناز برات خریده بود رو با خودمون بردیم . یه عالمه عکس های خوشگل گرفتی .

خاله رویا و خاله بهاره ،مامان طاهاو هدیه پیامک دادند و تولدت رو تبریک گفتند . دایی رضا ساعت ۱۲ شب ۰۷/۱۲/۸۸ زنگ زد و تولدت رو تبریک گفت . می خواست اولین نفری باشه که بهت و به ما تبریک میگه . مامان هم که برات میمیرم ساعت ۳:۳۵ صبح یعنی همون ساعتی که به دنیا اومدی بیدار شدم و بوسیدمت . فدات شم .

 

۸۸/۱۲/۲۰

۱۳ اسفند برات تولد گرفتیم . اگه بدونی چه خبر بود . فکر می کنم به همه خوش گذشت و همه چیز خوب بود بجز یک چیز مهم . و اون هم اینکه چون عروسک مامان از شلوغی و سرو صدا خسته و کلافه بود از لحظه ای که کیک تولدت رو آوردیم و جیغ و سدو صدا بیشتر شد تو زدی زیر گریه و نه خودت هیچ عکسی از تولدت داری و نه من و بابارامین و مهمونها.

۸۹/۰۲/۰۶

۳۱ فروردین تولد سوگند بود و مابه تبریز رفتیم خیلی خوش گذشت .

 فرداش که داشتیم با خاله طناز کادوهای سوگند جون رو دوباره نگاه میکردیم ، طناز لباس میکی موس سوگند رو تنت کرد و کلی باهاش عکس گرفتی . گل مامان نمی دونم چرا جدیداً که می خواهیم ازت عکس بگیریم بهانه میگیری و دوربین رو میخوای . سر همین لجبازی ها یکی از شمعدانهای خونه سوگند اینها شکست و من و بابا رامین کلی خجالت کشیدیم .

الان روژین ناز با باباش دارن کتاب می خونند . deborah.mihanblog.comخیلی شیرینی عزیزم . تازگیها یه کمی لوس شدی و هر چیزی که بخوای با گریه و غرغر و مینی مینی مینی گفتن بدست میاری . پیشرفتت تو گفتن کلمات از این قراره :

بابا - ماما- آب - هستی - حدیث - دایی - صدای هاپو و جوجو و گاو و ببعی - عمو - بهـ ( یعنی بهار ) - بیا

یه چیزهایی هم موقعی که داری مثلاً کتاب می خونی با خودت می گی که مفهوم نیست . پارک رو خیلی دوست داری و هر روز باید بری دد . خلاصه زندگی من و بابا رامین تو وجود دختر کوچولوی نازنازی خلاصه شده .

۸۹/۰۲/۱۲

دیروز بردمت پارک پشت خونمون . کلی تاب بازی و سرسره بازی کردی و از دیدن بچه ها ذوق زده شدی . یه پسر کوچولو توپ دستش بود . صداش کردی نی نی ، نی نی . ولی اون خجالت می کشید .

راستی "توپ " به کلماتی که می گی اضافه شده . تا به حال زیر میز ناهارحوری و مبل ها نرفته بودی که این کار هم به وروجک بازی هات اضافه شد .

بابا رامین امروز صبح زود رفته بود کرمانشاه و حالا داره برمیگرده و تو فرشته کوچولو هم لباس خواب زرد رنگت رو پوشیدی و مثل لیمو خوابیدی .

۸۸/۰۴/۱۱

زیتون ـــــــــــــ زی تو

بابا حاجی ـــــــــــــ باباجی

آقا پو ــــــــــــــــــــ آپو

کفش ـــــــــــــــــــ کبش

دستکش ــــــــــــــــــــ دسش

خیلی چیزهای دیگه مثل کلاغ ، گنجشک ، ماست و.. رو هم نمی تونم تلظش رو بنویسم .

خیلی بلا شدی وروجک . هر روز باید سی دی های خاله ستاره دو ببینی و تا آخرش از جاش تکون نمی خوری . کلا کارتونهای موزیکال رو دوست داری . کارتون پت پستچی هم از کارتونهای مورد علاقته .

تو غذا ها ماکارونی و کباب کوبیده رو خیلی دوست داری .

در حال حاضر که ۱۶ ماه و ۳ روزشه ۸ تا دندون جلو ( ۴ تا پایین ۴ تا بالا ) و ۴ تا از دندونهای آسیابت در اومده .

پازل اشکال هندسی رو سریع و بدون کمک درست می کنی .

اسم همه عروسک هات رو که شکل حیوون هستند می دونی . ببعی هات رو خیلی دوست داری . تقریبا هر روز می برمت پارک . کلی ذوق می کنی . از پله های سرسره بدون کمک بالا می ری و از رو سرسره تنهایی سر می خوری .

وقتی مثلاً ازت می پرسیم بابا رو چند تا دوست داری ؟ می گی : دووووووووووووووتا.

برای اینکه بتونم برم کلاس رانندگی می خواستم بزارمت مهد . کلی هم گشتم و دو سه جا هم سرزدم ولی آخرش دلم نیومد و بیخیال شدم . مادرجون گفت هر وقت خواستی ثبت نام کنی بهم بگو میام پیشتون تا روژین رو نگه دارم .

روژین ، می دونی که دنیای من و باباتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شکلک های شباهنگ- I Love You

 ۸۹/۰۵/۰۸

دختر جیغ جیغو من امروز خونه رو گذاشته بود رو سرش . پوشکش رو کثیف کرده بود و نمی گذاشت که بشورمش ، لج کرد و زد زیر گریه . من و بابا رامین هم تصمیم گرفتیم در مقابل جیغ های یه فسقلی دو وجبی تسلیم نشیم اما.......... مامان حاجی اومد و همه چیز رو خراب کرد بعدش هم عمه نجمه ات اومد و دیگه حسابی لوست کردند . ولی مطمئن باش که من درستت میکنم . بوس .

۸۹/۰۵/۱۷

امروز وان بادی ات رو برات پر از آب کردم و گذاشتم تو بالکن . تو هم یک ساعتی آب بازی کردی . حدود ۷ دقیق هم ازت فیلم گرفتم . دیگه خیلی بلا شدی . مامان حاجی بهت میگه روژین از کجا بخورمت ؟ میگی ااااااز پااااااااااا و پاهای کوچولوت رو میاری بالا که مثلاً بخورنش . تا ازت غافل بشیم پله ها رو میگیری و یکدفعه جلوی خونه عمه ساجده ات سبز میشی . مدام هم صدا میکنی : مممممممه(یعنی عمه ) .کییییییییییییااااااااا(یعنی کیانا ). خلاصه فندقکی هستی بی نظیر .

پاستیل ــــــــــــــــــــــ پاسی

نوشابه ـــــــــــــــــــــــ اشه

پلو ـــــــــــــــــــــــــــــ پویو

پسته ــــــــــــــــــــــــــ پیسه

رضا ــــــــــــــــــــــــــ ایزا

عروسک ـــــــــــــــــــــــ اسک

کتاب ـــــــــــــــــــــــــ کیتاب

آره ـــــــــــــــــــــــــ آیه

میلاد ـــــــــــــــــــــــــــــ بیلاد

مسواک ــــــــــــــــــــــــــــ میساک

بله ــــــــــــــــــــــــــ بیه

بستنی ـــــــــــــــــــــــــــــــ بسی

آب ــــــــــــــــــــــ آپ

خیار ــــــــــــــــــــــــ ایار

مادرجون ــــــــــــــــــــ ماجو

رویا ــــــــــــــــــــــــــــــ ایا

سوپ ــــــــــــــــــــ شوپ

امیر حسین ـــــــــــــــــــــــــ امی شین

روژین ـــــــــــــــــــــ رُجی

۸۹/۰۶/۰۵

دیروز غروب بردمت پارک . همه می خواستند بخورنت . آخه خیلی ماهی . خیلی هلویی . مادرجون از لاهیجان اومده بود ۱۰ روز پیشمون بود . خیلی دوستت داره . تو هم تو این ۱۰ روز حسابی بهش عادت کرده بودی . وفتی که بردمیش ترمینال و برگشتیم خونه ، تا پا تو خونه گذاشتی صدا کردی ماجو ، ماجو . رفتی همه جا رو گشتی و تازه فهمیدی که ماجو نیست و رفته . راستی از دیروز یاد گرفتی که چطور از پله ها پایین بری . بالا اومدنت که عالیه ولی از پایین رفتن می ترسیدی و از لب پله بدون کمک جلوتر نمی رفتی . فدای این پیشرفتهات بشم قند عسلم . حالا دیگه چه جوری کنترلت کنم فسقلی ؟؟؟؟؟

۱۵ دقیقه بعد از نوشته قبل :

واااااااااااااااااااااااااااااااااای مامانی نمی دونی چی شد . درست وقتی که متن قبلی تموم شد یکدفعه بابا رامین گفت بدو زلزله .دویدم و بغلت کردم و از در خونه رفتیم بیرون دیدم عمه ساجده هم کیانا رو بغل کرده و داره میاد پایین . رفتیم پایین تو حیاط . دیدیم خبری نیست . اومدیم بالا رفتیم خونه بابا حاجی دیدیم به به خر و پف همه به راهه . اصلاً انگار نه انگار . خلاصه پند دقیقه بعد که دیدیم امن و امانه امدیم بالا و گوش به زنگ خوابیدیم .

۸۹/۰۶/۱۱

۸ شهریور روژین رو بردم در مانگاه و واکسن ۱۸ ماهگی اش رو زدند . روز ۲۱ ماه رمضان بود و برای افطار مهمان هم داشتم . تا ظهرش روژین جونی خوب و خوش بود انگار واکسنه اثر نکرده بود . ساعت تقریباً ۳ بود که روژین با جیغ از خواب پرید . عزیز دل مامان می خواست غلت بزنه ولی نتونسته بود پاهاش رو تکون بده . پای راست ملوسکم خیلی درد می کرد . حسابی هم تب کرده بود . کلاً تو هیچ کدوم از واکسن ها روژین اذیتم نکرد . یه خرده تب میکرد ولی نه خیلی شدید و با همون استامینوفنی که بهش میدادم کلاً همش خواب بود ولی اینبار فرق میکرد . الهی فدای از ته دل گریه کردنت بشم . قربون گوله اشکهات برم . خلاصه بعد از حدود ۲۰ دقیقه ناز کشیدن دخترکم یه خرده آروم تر شد . بعدش هم براش سی دی مجیک انگلیش رو گذاشتم . این سی دی رو خیلی دوست داره . دیگه خاله ستاره از دور خارج شد . خلاصه اینکه یه دو روزی روژین جونم می لنگید و راه می رفت . بعدش دوباره دویدن شروع شد . حالا روز از نو و روزی از نو .

۸۹/۰۷/۲۷

سلام مامان طلایی . بیشتر از یک ماه میشه که چیزی برات ننوشتم .تو این مدت تقریبا ۳ هفته مسافرت بودیم . یک هفته لاهیجان و دو هفته کرمانشاه .

برای تعطیلات عید فطر رفتیم لاهیجان . خیلی خوش گذشت و تو برای اولین بار به شهربازی رفتی . اولش تعجب کرده بودی ولی بعدش کم کم یخت باز شد و کیف کردی . خلاصه حسابی بازی کردی .

۱۶ مهر هم سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود .

و همینطور روز جهانی کودک . قرداش یعنی ۱۷ مهر هم روز دختر بود .

به مناسبت این ۳ اتفاق فرخنده بابا رامین یه کیک کوچولو قرمز گدفت و ما هم خوشگل کردیم و کلی عکس گرفتیم و شاد بودیم .

از شیرین کاری های تو هم که هرچی بگم کم گفتم . حرف زدنت با اون لبهای غنچه مامان و بابات رو میکشه . وقتی هم که نچ نچ میکنی دیگه آدم میخواد بخورتت .

وقتی کار بدی میکنی و دعوات می کنم ، می ری برای بابات شکایت میکنی : مامان ، مامان ، دعوا .

وفتی هم که می خوای معذرت خواهی کنی با هزار قر و غمزه به زبون خودت میگی ببخشید .

الان دیگه تقریبا بیشتر کلمات روتلفظ میکنی و خلاصه ماه ماهی .

اولین شعری که روژین جونم یاد گرفت بخونه :

تو حوض خونه ما

                ماهی های رنگارنگ

                                    بالا و پایین می رن

                                                         با پولک های قشنگ

کلاغه ، تا می بینه

              کناره ، حوض می شینه

                                           کمین میگیره

                                                             می خواد ماهی بگیره

ماهیها ، قایم میشن

                به زیره ، آبها می رن

                                کلاغه شیطون ، میشه زارو پشیمون (۲)

۸۹/۰۹/۲۰

ادامه جنگولک بازی های روژین جون از این قراره :

۱۳ آبان عروسی پسردایی کیوان بود .(پسردایی مامان ریحانه).۱۰ دقیقه اول که رفتیم تو سالن زدی زیر گریه میگفتی بریم ددر.امابعد قر کمرت یواش یواش قل قل زد و دیگه حاضر نبودی که بشینیم . Dance Animated and Scrapsخلاصه اونقدر رقصیدیم که تویی که هیچوقت تو سروصدا و شلوغی نمی خوابی تو اون هیاهو تو بغل مامان ولو شدی .

اولین جمله ای که گفتی می دونی چی بود ؟؟؟؟؟؟؟؟

آخه وروجک ، من این همه برات زحمت میکشم و دوستت دارم اونوقت تو اولین کلمه ای که گفتی بابا بود و اولین جمله ای هم که گفتی : مامان نکن .

این مربوط به دو ماه پیشه که کرمانشاه بودیم و از اون روز تا حالا تو پیشرفتت خیلی خوب بوده و حالا تا ۵ کلمه رو هم تو جملاتت بکار می بری . معمولاً بچه ها در ۲ سالگی می تونند جمله کوتاه بگن ، تو الان ۱ سال و ۹ ماه و ۱۲ روزته . پس معلومه که از اون بچه های پر حرف میشی . دومین شعری که یاد گرفتی شعر دکتر چه مهربونه است . می تونی تا ۱۰ بشمری .

رنگها رو می شناسی و اسمشون رو میگی .

زرد و سبز و آبی و قهوه ای و قرمز  سیاه و سفید و صورتی رو به انگلیسی هم می تونی تلفظ کنی .

حیواناتی که عکس هاشون تو کتاب هات هست رو هم همه رو به اسم می شناسی .

یه بار داشتی تلویزیون نگاه می کردی و من اومدم بغلت کردم گفتی : دوستت دارم مامانی .

وای روژینم تو آسمون بودم . اصلاً نمی تونم بگم که چه حسی داشتم . این اولین بار بود که از این جمله استفاده می کردی .

الان دیگه هر وقت دوست داشته باشی به من و بابا رامین و هرکسی که واقعاً دوستش داری این جمله رو میگی .

دیگه هم تنهایی از پله ها بالا می ری و هم پایین می یای . تو جاروبرقی و گردگیری به مامان کمک میکنی. از نقاشی هات بگم که واویلا . همش خط خطی ولی برای خودت معنی داری . مهم هم نیست که صفحه کاغذ حتماً سفید باشه .

 

در عکس زیر روژین جونی میگه که یک آتش فشان کشیده . (با رنگ قرمز)

خلاصه خیلی خیلی بلا و نازی .

سوگند و مامان و باباش یه شب و یه روز مهمون ما بودند . شب اول خوب با هم بازی کردید ولی فرداش یه خرده ازش می ترسیدی چون سوگند جیغ می کشید و کلاً تو از بچه هایی که جیغ میکشند می ترسی . حتی یکی دوبار اشکت هم دراومد  این اصلاً خوب نیست باید بهت یاد بدم که شجاع باشی .

البته به موقعش چنان جیغ های بنفشی میکشی که صدات تا فلک الافلاک می ره و چنان لج میکنی که هیچ کس نمی تونه بغلت کنه چون اونقدر پیچ تاب می خوری که نمی شه کنترلت کرد .

آخرین بار روز دوم آذر ماه ساعت تقریباً بین ۱ تا ۲ بعد از ظهر بود که از سینه مامان شیر خوردی و خوابیدی و الان دخترم دیگه بزرگ شده و شیر پاستوریزه می خوره . روزی ۳ شیشه شیر معادل ۳ لیوان . یه خرده از لجبازی هایی هم که تو این مدت داشتی به همین علت بود چون عصبی شده بودی .

بابا رامین برات صندلی ماشین خریده . ۴-۳ روز آوردیم تو خونه و موقع غذا خوردن و کتاب خوندن و تلویزیون نگاه کردن توش می نشستی تا عادت کنی . دیروز صندلیت رو بستیم تو ماشین . یه ۱۵ دقیقه ای همراه عمه نجمه و هستی رفتیم که دور بزنیم . تو حتی اجازه نمی دادی که هستی دستش رو روی صندلیت بگذاره . می گفتی : ول کن ، دستت رو بردار .

۸۹/۰۹/۳۰

بالاخره من و تو بابا رامین اولین مسافرت ۳ نفره با ماشین خودمون رو رفتیم .(ما ۰۱/۰۶/۸۹ ماشینمون رو خریدیم)

چهارشنبه و پنج شنبه هفته چیش تاسوعا و عاشورا بود . بابارامین سه شنبه رو هم مرخصی گرفت و ساعت ۶ صبح راه افتادیم . تا منجیل خواب بودی وقتی هم که بیدار شدی تا دم در خونه مادرجون تو صندلی خودت بودی . من و بابا فکر میکردیم بهانه گیری کنی و بخوای بیای بغل مامان ولی تو خیلی خوب و ناز بودی و هستی . یه عالمه شعر خوندی و حرف زدی تا رسیدیم . ۴ روز لاهیجان بودیم و خوش گذشت .

امشب شب یلداست و همه می ریم خونه مامان حاجی و بابا حاجی . یلدای سال قبل که اولین یلدای زندگیت بود برات یه عروسک خریدیم . امسال دلمون می خواد برات اُرگ بخریم .

۸۹/۱۰/۰۳

دختر گلم مریض شده .  ۲ شبه که من و بابا رامین بالا سرت بیدار می شینیم و پاشویه ات میکنیم . شب اول که تبت به حدود ۴۰ درجه هم رسید . این مریضی رو شب یلدا از بهار گرفتی . تو دوماهه گذشته این سومین باریه که خیلی بد داری مریض میشی . همش هم این مریضی ها رو یا از بهار میگیری و یا از هستی . چون بهار و هستی به مهد می رن و اونجا مریض میشن و این سوغاتی رو برای تو کیانا میارن . وقتی بردمت پیش دکتر قطبی ازش پرسیدم چرا روژین اینقدر بد مریض میشه ؟

دکترت گفت : سیگاری دارید ؟ گفتم : نه . گفت : مهد میره ؟ گفتم :نه . گفت : زیاد بوسش می کنند ؟ گفتم : آره . گفت : همینه دیگه . بزرگترها نباید زیاد بچه ها رو ببوسند بخصوص که روژین بچه حساسیه . big-animated Smiley

مامان قربون حساسیتت بره دختر قشنگم .آخه من چه جوری  به همه بگم نبوسنت ؟خلاصه امروز صبح که دیدم تبت پایین نیومد رفتیم و یه آمپول کوچولو موچولو نوش جان کردی و یه ذره هم گریه کردی . نازی مامان . big-animated Smiley

بعدش من و بابا رامین برای اینکه بهت روحیه بدیم بردیمت باغ وحش و به این ترتیب اولین باری که روژین به باغ وحش رفت سوم دیماه ۱۳۸۹ بود . خیلی کیف داد  . همه حیواناتی که تا حالا فقط عکسهاشون رو دیده بودی از نزدیک می دیدی .وقتی رسیدیم پیش قفس اسب ها گفتی : حالت چطوره آقا اسبه ؟

آخه رووووووووووووووووژییییییییییییین می خورمت هاااا.شکلک های شباهنگ Shabahang

کلی ازت فیلم و عکس گرفتیم این احوال پرسی قصارت هم تو فیلم هست. شب بعد از اینکه یه دور هم این فیلم هارو با هم تماشا کردیم مثلاْ می خواستم گولت بزنم ُ یواشکی دوربین رو خاموش کردم و گفتم دیدی باطریش تموم شد ولی تو وروجک یه نگاه به من و بعد یه نگاه به دوربین کردی بعدش دکمه پلی (ببخشید نمیشه انگلیسی تایپ کرد)رو فشار دادی و گفتی : دیدی خوب شد

۸۹/۱۰/۲۸

امشب چهارمین شبی که تنها تو اتاقت می خوابی . خدا رو شکر هیچ مشکلی به وجود نیامد و از همون شب اول بدون بهانه گیری و گریه و زاری و شب بیداری  خوابیدی . دو شب ۱یش نصفه های شب بود که بیدار شدم و دیدم کنار من خوابیدی . البته خواب نبودی . تازه از جات چا شده بودی و اومده بودی پیش ما . چون تا اومدم از جا بلندت کنم گفتی شیییییییییییر مییییی خوااااااام. الهی بمیرم . بلند شدم برات شیر بیارم . گفتی : من هم میام و راه افتادی و دنبالم اومدی تو آشپزخونه . وقتی شیشه ات رو دادم دستت گفتی : اتاق روژین . رفتیم و سرجات دراز کشیدی و شیرت رو خوردی و خوابت برد .

خلاصه اینکه واقعاْ دختر خوبی هستی . حتی وقتی با بچه های دیگه مقایسه ات میکنم می بینم بعضی ار بچه هاواقعاْ آزار و اذیت دارن ولی تو اینطور نیستی . مگر اینکه واقعاْ یه مشکلی داشته باشی که بهانه گیری و گریه کنی .

دوستت دارم عزیزم . خیلی ماهی نفسم .

یه موقع هایی که تو آشپز خونه دارم کار میکنم میبینم نیستی . یواشکی میام نگاهت میکنم میبینم مثلاْ برای خودت داری کتاب می خونی . یا نقاشی میکشی . یا اتاقت راه میری و می چرخی و برای عروسک هات شعر می خونی و باهاشون حرف می زنی .

چند روز پیش داشتم ظرف می شستم . دیدم چند دقیقه ای که نمی بینمت . یواشکی نگاه کردم . دیدم تو اتاقت از پاتختی ات رفتی بالا و روش نشستی و داری کتاب حیوانات رو واسه خودت و تو عالم خودت می خونی . اومدم سرکار خودم . چند دقیق بعد برگشتم نگات کردم دیدم عروسک فرشته کوچولوت رو برداشتی و داری سعی می کنی که پیراهنت رو بزنی بالا که بهش شیر بدی . وباره برگشتم سرکار خودم . چند دقیقه بعد صدا کردی مااااااااامااااااااااااااان . گفتم . بببببببببللللللللللللللللللههههههههههههههه . گفتی : بیااااااااااااااا. اومدم کنارت هنوز موفق نشده بودی . آخه بادی تنت بودم عزیزکم . کلی پیش خودم خندیدم . گفتم : می خوای به نینی شیر بدی ؟ گفتی : آره ُ نمیشه . دکمه های زیر پوشت رو باز کردم و کشیدم بالا تو هم فرشته رو برداشتی و در حالت نشسته خم شدی روش . مثلاْ داشت شیر می خورد .

عادت کرده بودی به جای بله گفتن می گفتی : اوهوم . بهت گفتم : نگو اوهوم بگو بله . چند بار دیگه که گفتی اوهوم گفتم هیچ کس اوهوم نگه ها همه باید بگن بله . بعضی وقتها هم که می خوای سر به سر ما بگذاری باز دوباره می گی : اوهوم . می گم بگو بله .میگی : اوهوم . می گم بگو بله . میگی : اوهوم ،اوهوم، آره ،آره ،آره . می گم بگو بله . می گی : آره بله ، آره بله . بعد می خندی .

بعضی وقتها بهت می گم: یه دونه کوچولو گازت بگیرم ؟؟؟؟؟؟ می گی : گاااااااااز کار بدیه ، بوسم کن . دیگه دلم میخواد لب و لوچه ات رو واقعاً بخورم .

مادر جون اومده بود تهران یه هفته پیش ما بود . وقتی می خواست بره بهت گفت : دیگه من باید برم . گفتی نرو.گفت : آخه کی برای دایی رضا غذا درست کنه ؟ گفتی : خاله رویا میاد برای دایی رضا غذا درست میکنه .وروجک . کم نیاری یه وقتها . به قول بابات به مامانت رفتی .

حالا که مادرجون رفت هر وقت که تلفنی باهاش صحبت می کنی بهش میگی : برای دایی رضا غذا درست کردی ؟؟؟؟؟

آخی مادر از کت و کول افتادم تا اینها رو وارد کنم . حالا دیگه به روز شدیم . بای بای .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)