روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

دختر نازمون روژین

نقل قول

روژین جون ، بابا رامین میگه خیلی زود داری بزرگ میشی . ایکاش این روزها بیشتر طول میکشید . راست میگه دیگه مامان جونم .   حالا چکار کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بس که شیرینی و عزیز . ببین مثلاً چکارها میکنی : داریم خمیر بازی میکنیم . من صورت یه آدمک رو با خمیر برات درست میکنم . بعد دو تا گلوله کوچولو ( چشم )براش میذارم . بهت میگم خوشگل شد . ؟ یکی از گلوله ها رو برمیداری و تو دستت پهن ترش میکنی و میذاری رو صورت آدمک .میگی : این بابا رامینه . یه چشمش بسته است .(به خاطر اینکه یه مدت چشم بابا بخاطر عملش پانسمان داشت . ) داری بازی میکنی . یه فروشنده با ماشینش میاد تو کوچه و...
4 خرداد 1390

مادر

آسمان را گفتم  می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه  روح مادر گردی ؟  صاحب رفعت دیگر گردی   گفت نی نی هرگز   من برای این کار که کشان کم دارم  نوریان کم دارم  مه و خورشید به یهنای زمان کم دارم   خاک را پرسیدم  می توانی آیا  دل مادر گردی ؟  آسمانی شوی و خرمن اختر گردی ؟ گفت نی نی هرگز  من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم   این جهان را گفتم هستی و مکان را گفتم می&nb...
2 خرداد 1390

عشق

  تو بلوری گل نازی                                                       گل ناز خنده کن کودک من بنشین ، مثل پروانه شاد برگل دامن من کودکم ، از تو جانم به تن است جایت ، آغوش من است .     یه دنیااااااااااااااااااااااااااا دوست دارم روژِین . اصلاً اونقدر دوست دارم که نمی دونم چقدره ؟؟؟؟؟؟ ...
22 ارديبهشت 1390

دلتنگی .

مامانی جونم الان داشتم یه مطلب در مورد خواب بچه ها می خوندم . توش نوشته بود که نوازش سر نوزادان تأثیر باور نکردنی در آرامش و خواب راحت آنها دارد . قربونت برم. وقتی تو یه نی نی ناز بودی ( الان هم خیلی نازی و لی خیلی نی نی نیستی . )وقتی موقع خوابت میشد به روی ابروهات دست میکشیدم و بعد دستم رو روی گونه هات میگذاشتم . وای مامانی اگه بدونی که چقدر آروم میشدی . و واقعاً هم که تأثیر خیلی خوبی داره . روژین جونم بعضی وقتها یه اتفاق های خیلی خیلی کوچیک می تونه برای من یادآور لحظه لحظه زندگی تو عزیز دلم باشه . مثلاً دیشب داشتیم سریال ستایش رو میدیدم که توی یه صحنه تصویر یه بچه تازه متولد شده رو نشون م...
22 ارديبهشت 1390

روزانه

سلام فینگیل خانم . مامانی الان یه هفته است که حسابی رفتم سرکار . چرا؟ خوب معلومه دیگه . کلی زحمت کشیدم و 5 -6 تا از شعرهایی رو که میخونی رو ظبط کردم تا تو وبلاگت برات کنسرت بذارم . اما یادم رفته بود چجوری صدات رو تو وبلاگت بذارم . از مدیریت سایت کمک خواستم . راهنمایی کرد . ولی دیگه از خودم ناامید شدم . هر کاری میکنم نمیشه . همه مراحل رو دقیقاً درست انجام دادم ولی ...... حالا هر کاری میکنم صدات پخش نمیشه . آخه من چکار کنم .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟     برسیم به شیرین کاریهای تو جقله :  لباس تنت کردم و موهات رو مرتب کردم و برات گل سر زدم . آخه مامان حاجی قول داده بود ببردت پارک . خلاصه آم...
22 ارديبهشت 1390