روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

دختر نازمون روژین

اين روزهاي بد و خوب

1392/7/14 10:45
نویسنده : مامان روژین
1,007 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روي ماهت دختر خوشگلم . نازدونه من .

قربون دختر گلم با اون چشاي نازش برم . ماماني جونم ناراحتم عزيزم . براي چشماي خوشگلت نگرانم ماماني . تقريباً يه سالي ميشه كه تحت نظر چشم پزشك هستي . از اونجايي كه چشماي بابايي از بچگي ضعيف بوده و مامان هم از عينك استفاده ميكنم ، با  بابايي فكر كرديم كه هرچه زودتر تو رو به يه چشم پزشك نشون بديم . دكتر نعمت الهي رو انتخاب كرديم تا تحت نظر باشي . تو ويزيت بار اول و دوم دكترت گفت فعلاً نيازي به عينك نيست . بهم گفت خانم وقتي پدر و مادر هر دو عينكي باشند به احتمال زياد بچه هم عينكي ميشه . الان هم چشم هاي روژين جون ضعيفه ولي نه در حدي كه بخواد از عينك استفاده كنه . ولي سومين بار يعني تير ماه كه بردمت آقاي دكتر گفت چون درجه ضعيف بودن چماي نازت متفاوته بايد از عينك استفاده كني كه باعث تنبلي چشم نشه . ما هم برات عينك گرفتيم . خيلي برامون سخته عزيزم . آخه تحمل نداريم كه چشمهاي خوشگل رو از پشت شيشه هاي عينك ببينيم . ولي خوب ديگه سالم و سلامت موندن شما از هر چيزي ديگه تو اين دنيا بيشتر اهميت داره . عينكت رو هم خودت انتخاب كردي يه عينك با فريم گرد . قربون دكتر كوچوي خودم برم من آخه . دانشمند .

ولي مامان دوباره يه خبر بد . آخرين بار اول مهر رفتيم پيش آقاي دكتر . آقاي دكتر گفت نمره چشم راستت 1 و نمره چشم چپت 2 و همين موضوع داره باعث تنبلي چپم چپت ميشه و بايد روزي 2 ساعت چشم چپت رو ببنديم تا برطرف بشه .

الهي من برات بميرم . دختر عزيزتر از جونم .

بگذريم از اين موضوع ...

دختر نازم كلي ذوق و شوق داريم . چون ميخوايم بريم مشهد . يه مسافرت فاميلي . تقريباً 15 نفريم . خيلي خوش ميگذره . با دايي حميد اينها و دايي حسين اينها . مادرجون و دايي رضا هم با ما ميان . شما خيلي دوست داري كه خاله رويا و مهرسا جوني هم بيان ولي نميشه . خاله رويا داشت تلفني باهات صحبت ميكرد . بهش گفتي خاله شما هم بياين تو ماشين ما با هم بريم . خاله گفت مهرسا خيلي كوچولو وقتي بزرگتر شد ما هم ميايم . بعد بهت گفت : خاله جون رفتي مشهد براي من دعا كن باشه . گفتي : آخه من بلد نيستم قرآن بخونم . خاله گفت : عيبي نداره خاله همينطوري هم ميتوني با خداجون صحبت كني ميشه به خدا بگي كه آرزوهاي خاله رويا رو برآورده كنه ؟؟؟؟ شما هم گفتي باشه دعا ميكنم .

وقتي تلفن رو قطع كردي رفتي تو اتاقت . لحن صدات رو كه شنيدم اومدم كنار در اتاقت گوش واستادم . داشتي ميگفتي : خدا جون ميشه به خاله روياي من رحم كني ، خدا جون نذار خاله رويا بميره ،  خدا ديگه نميخواد خاله رويا بچه داشته باشه فقط مهرسا باشه ولي به مامان من يه بچه ديگه بده .

آخه من دورت بگردم . قربون اين دعاهات برم . فدات شم .

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)