روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

دختر نازمون روژین

بدون عنوان

سلام مامانی . وای نمیدونی کلی نوشتم پرید . ااااااااااااااااااااااااااااااه . دوباره می نویسم . امروز از کله سحر (ساعت ۱۱ ) داشتم اتاق ورورجکم رو می تکوندم .                                    وای که چقدر خسته شدم . آخه مامانی چقدر خرده ریز تو اتاقت داری . تو دختر نازم هم دیگه سنگ تموم گذاشتی بس که کمکم کردی . جدی میگم فدات شم . وقتی می خواستم پنجره های اتاقت رو تمیز کنم فرستادمت تو حمام و تمام خونه سازیها و باغ وحشت رو در اختیارت گذاشتم . شما هم حسابی سابیدیشون . دستت درد نکنه ....
19 اسفند 1389

عکس های بامزه روژین جونی

 چند تا عکس بامزه از دختر نازم:    مامان جونی  من نمی دونم  چرا هممه بچه ها عاشق تکه پاره کردن دستمال کاغذی هستند . آخه واقاً چه لذتی داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این از همون بستنی قرمزی هاست که گاهی به خاطرش خونه رو رو سرت می زاری . قربون بستنی خوردنت برم من .    بفرما . این هم یه عکس از گریه کردنت . آخه تو از دوربین چی می خوای که نمی زاری یه عکس درست و حسابی ازت بگیرم و همش می خوای ازم بگیریش. گریه نکن  میمیرم ها .  قربون اون شکمت برم که با قاشق غذا خوردن سیرت نمیکنه .  گلابتون مامان .    وای که چقدر خسته شدی از این همه آب بازی . غش کردی مامانی ...
16 اسفند 1389

آلبوم عکس روژین

 لاهیجان . جاده شیخ زاهد .                           روژین و بابا رامین .                  اولین برف امسال .                     اولین باری که روژین به باغ وحش رفت .                              ...
15 اسفند 1389

خاطرات روژین تا قبل از اینکه وبلاگ داشته باشه

مامان از تاریخ ۱۷/۱۰/۸۸ یه دفترچه کوچولو برات خریدم تا خاظراتت رو توش بنویسم . حالا برای اینکه خاطراتت پراکنده نباشه اونها رو اینجا برات می نویسم .   ۸۸/۱۰/۱۷ امروز همراه مادرجون و خاله رویا و عمو کیوان رفتیم پاساژسمرقند . یه کفش صورتی مامانی برات خریدم . شماره پات ۲۱ . این اولین کفشی که پات می کنی . مبارکت باشه قشنگم .     ۸۸/۱۰/۱۸ همراه مهمونهامون با مترو رفتیم خونه عمو شهریار مامان ریحانه . و اینطوری بود که اولین سفرت با مترو رو تجربه کردی . ۸۸/۱۰/۲۰ بالاخره بعد از ده ماه و نیم دیگه کم کم دندانهای ریزه میزه روژین جونم داره درمیاد . ۸۸/۱۰/۲۱ امروز اولین قدم رو تو زندگیت برداشتی . الهی که همیشه...
14 اسفند 1389

روزانه

امروز رفتیم و برای نازگلیمون خرید عید انجام دادیم . وای اگه بدونی وقتی این لباس ها رو بپوشی چی میشی ؟ وقتی برگشتیم خیلی خسته بودم . یه شیشه شیر دادم دستت که بخوری و خودم خوابیدم . بیچاره بابا رامین با اینکه سرش درد می کرد جور تو رو هم کشید . از قرار معلوم تو اون یک ساعتی که بنده خواب بودم مثل بلبل چهچه زده بودی و مغز بابات رو حسابی ...... غروب فرستادمت تو حمام رنگ بازی . وقتی با رنگ انگشتی بازی میکنی خیلی کیفور میشی .   بعد هم تو وانت کف بازی و آب بازی . خلاصه ساعت از ۸ گذشته بود که به سلامتی اومدیم بیرون . تو همونطور که حوله پوشیده بودی شیر خوردی خوابیدی . کلی حال کردم . آخه اونقدر خسته بودی که فکر کردم تا ...
13 اسفند 1389

آرایشگاه

سلام مامان گلی مو قشنگ  . دیروز با همدیگه رفتیم سرزمین رویا .    آخه اولین بار بود که می خواستیم موهای ابریشمی دردونه رو کوتاه کنیم . مثل یه تیکه ماه شدی . صورتت گردتر شد و لپ هات افتاد بیرون . لپت رو بخورم .  با عکسی که از قبل و بعد از آرایش موهات ازت گرفتند یه لوح برات درست کردند و بهت دادند که یادگاری خیلی قشنگی از اولین کوتاهی موهاته . چند تا تیکه از حلقه موهات رو هم روی لوحت چسبوندند . ناز باشی عزیزکم .                                  &n...
13 اسفند 1389

دست ، دست / رقص ، رقص

                         دیشب مهمونی تولدت بود عزیزم .از صبح داشتی من رو همراهی می کردی . به این ترتیب که من درست می کردم و تو خراب میکردی . من مرتب می کردم و تو به هم می ریختی . ظهر هم هر کاری کردم و از هر روشی استفاده کردم نخوابیدی . گفتم که ، می دونی کی بخوابی و کی نخوابی . بابات رو خوابوندی ولی خودت نخوابیدی . تا غروب . درست قبل از اینکه مهمونها بیان دیگه غش کردی از خستگی . بهار که اومد بیدارت کردیم و رفتیم تو اتاقت و لباسهات رو تنت کردم . یه بلوز و شلوار سفید . از لباس فرشته که داشتی ، تلش رو هم سرت کردم و دیگه مثل فر...
13 اسفند 1389