روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

دختر نازمون روژین

پارک

امروز برده بودمت پارک . تاب بازی رو خیلی دوست داری .  رو تاب نشسته بودی و من هلت میدادم . رو تاب کناری چندتا پسر داشتند به شوخی همدیگه رو هل میدادند . تو داد کشیدی : نکنیییییییییییییییید . اینقدر تاب رو تکون ندییییییییییید ..... تکون ندید می گم . اههههههه ... من گفتم : مامان جون چرا داد میکشی . گفتی : آخه دارن کار بد میکنن باید دعواشون کنم . ( همین طور داری داد میکشی و حرف می زنی . ) گفتم . نه پسرهای خوبین . همین موقع یکی از اون پسرها داشت بهت میخندید . دوباره داد کشیدی : نخند . برای چی میخندی ؟؟؟؟ پسره به خندیدنش ادامه داد . تو گفتی . اه مگه من با تو نیستم . حتماً ب...
22 مرداد 1390

روزانه

سلام گل مامان . درگیر جمع کردن وسایل ها هستم هر چند که تقریباض یه ماهی مونده به اسباب کشی ولی کم کم میشورم و تر و تمیز میکنم و بسته بندی . شما هم کم کم هر چی رو که من بسته بندی میکنم و کم کم باز میکنی و برای مامان کار دوباره میگیری . صبحها که از خواب پامیشی میای بالا سرم میگی مامان ، مامان ، .... ، مامان . اونقدر میگی تا بیدار بشم . سوزنت هم که گیر کنه دیگه واویلا . بعد که چشمهامو باز میکنم و دوباره میبندم با ذوق و شوق فراوون میگی : بیدار شو ، بیدار شو ، ببین صبح شده ، هوا رو نگاه کن روز شده ، بره ناقلا ها بیدار شدن ، پاشو پاشو امروز cd هامو ندیدم . خلاصه اینکه حرف ، حرف خودته و اجازه نمیدی من حتی یک دقیقه بیشتر بخو...
22 مرداد 1390

روزانه

سلام به همه دوست های خوب و نی نی های دوست داشتنی . دلم خیلی تنگ شده بود هم برای شما و هم برای اینکه بشینم و برای دخترم بنویسم . هی ...... چه میشه کرد . روزگار دیگه . منم و یه دل پر از حرف . روژین گلم دارم اینها رو برای تو مینویسم . که بدونی مامان این مدت که نبودم هم دلم گرفته بود و هم فکرم خیلی مشفول بود . نتیجه همه این دردسرها هم اینه که ما داریم خونمون رو عوض میکنیم . چند هفته ای بود که داشتیم دنبال خونه میگشتیم . بالاخره موفق شدیم و یه خونه خوشگل پیدا کردیم . خیلی خسته شدیم مامانی . قربون تو برم که تقریباً هر روز یه 3-4 ساعتی تو ماشین با من و بابایی اینور و اونور میشدی . راستی خدا بابایی رو برامون نگه داره . اگه بابا رامین ن...
12 مرداد 1390

ما اومدیم .........

سلاااااااااااااااااااااام . سلاااااااااااااااااااااااام . ما دوباره اومدیییییییییییییییییییییییییییییییم . حضور انورتون عرض کنم که حدوداً دو هفته ای مهمون داشتیم .30 اردیبهشت بود که دایی حمید اینها اومدند خونمون . بیجاره دایی حمید(یعنی دایی مامان ریحانه) ناراحتی قلبی داشت . مرکز قلب امیر آباد براش نوبت گرفتیم البته با پ پ ز .برای 8 تیر نوبت دادند . دایی اینها رفتند و پروانه موند . کلی پری خانم رو بردیم و گردوندیم . به انواع و اقسام فروشگاهها و پاساژها سرکشی کردیم و خلاصه با همدیگه میگشتیم . تو این مدت روژِین جون رو هم برای کلاس ژیمناستیک ثبت نام کرده بودم . فینگیله دختر من کوچک ترین عضو کلاسشون و وقتی مربی داره به بچه ها نرمش م...
13 تير 1390

مسافرت ، پوشک زدایی

سلام دختر گلم . بله بله . می دونم . دیر اومدم . نه نه . به هیچ وجه تنبل نشدم . یه خرده سرمون شلوع بود . به این ترتیب : برای 14-15 خرداد که تغطیل بود رفتیم لاهیجان . اول و آخر همه مسافرت های ما به لاهیجان ختم میشه . خیلی هم خوبه . خیلی هم کیف میکنیم . دریا رفتیم و با اینکه آب یه خرده سرد بود آب تنی هم کردی و کلی کیف کردی . لونک رفتیم و خیل خوش گذشت . تله کابین و شهر بازی هم رفتیم . کلی هم ازت عکس گرفتم که نمی تونم تو وبلاگت بذارم . چرا ؟ چون حجم عکسها خیلی بالاست و آپلود نمیشه . کانورت هم نمیشه . خلاصه .یه هفته لاهیجان بودیم و تو دربست در اختیار مادرجون و خاله رویا و دایی رضا و اونها هم دربست در اختیار شما .   ...
28 خرداد 1390

روزانه

گل خانم امروز می دونی عمو میلادت چی میگفت ؟ میگفت چند روز پیش که روژین اومده بود پایین تلفنمون زنگ خورد ، مامان رفت گوشی رو برداشت و شروع کرد به صحبت کردن . روژین به بابا گفت : من که نمیدونم مامان حاجی داره با کی صحبت میکنه ، نظر تو چیه ؟ فسقلی . تو این حرفها رو از کجا میاری آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   ...
8 خرداد 1390