روژین روژین ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دختر نازمون روژین

بدون عنوان

سلام دختر نازم . خسته نباشی عزیزم از اسباب کشی و این همه کمک کردن  . دو روز گذشته رو پیش مامان حاجی و باباحاجی بودیم . آخه خونه قدیمی شون رو فروختن و یه خونه خوشگل تو جنت آباد خریدن . این 2 روز رو هم در حال اسباب کشی کردن بودیم . تو فسقله خانوم هم هر چیزی رو که ما می خواستیم جابجا کنیم یه گوشه اش رو میگرفتی . تمام ظرفها رو هم که داشتیم از تو کارتن هاش در می آوردیم شما کمک میکردی . قربون اون قدت برم . وقتی مامان می رفتم رو چهارپایه شما هم می اومدی کنارم و لیوانها رو یکی یکی بهم می دادی . خلاصه کلی کار کردی . پایه تمام مبلها رو هم گرفتی و به بابا رامین تو جابجا کردنشون کمک کردی . امروز صبح هم بیدار شدی و رفتی مهد کودک گل خانوم . میگ...
15 بهمن 1390

روزانه

سلام گل خانومم . دیروز رفتیم و عکسهای شب یلدات رو که داده بودیم برات ظاهر کنند رو گرفتیم . خیلی خوشگل شده . بعدش هم رفتیم دنبال بابا رامین با هم برگشتیم خونه . ساعت 11 شب تازه یادت افتاده بود که بری تو اتاقت و کتاب بخونی . خیلی وقت بود که ازت فیلم نگرفته بودم . یواشکی دوربین رو برداشتم و.... قربون اون داشتان سرایی هات برم که عکس کتابات رو نگاه میکنی و با خیالبافی های قشنگی که داری برای خودت داستان میسازی .اون کتاب هایی رو که مامان و بابا زیاد برات میخونیم دیگه تقریباً حفظ شدی و موقع ورق زدنشون همون قصه هارو برای خودت میخونی اما اگه کتابی باشه که قصه اش رو بلد نباشی ماشاا.. دیگه خودت میری جای نویسنده . می بوسمت قشنگم . ا...
14 بهمن 1390

روزانه

سلام خوشگل مامان . خیلی خوشحالم . بالاخره وایمکسمون راه افتاد . حالا دیگه می تونم بیشتر و سریعتر برات بنویسم. هوراااااااااااااااااااااااااااااااا. یه خبر داغ داغ اینه که شما صاحب دومین دخترعمو هم شدی . رها جون 5 بهمن به دنیا اومد . حالا هم بهار یه خواهر داره و هم تو یه دختر عموی جدید . وقتی که رفتم بیمارستان ملاقاتشون ، وقتی رها رو دیدم تو چشمام اشک جمع شد . می دونی چرا ؟؟ انگار داشتم به صورت تو نگاه می کردم . همون موقع که به دنیا اومده بودی . هی ... خدا رو شکر . انگار دیشب خواب دیدی چون بابا رامین میگه امروز صبح که از خواب پاشدی میگفتی بابا مامان برام کیک تولد درست کرده تو یخچاله روش هم شمع گذاشته . فدات بشم . ماه دیگه 8 اسفن...
7 بهمن 1390

روزانه

یه سلام گرم با یه دنیا شرمندگی به روی ماه دختر گلم . نمیدونی وقتی که میخندی چقدر زندگی برای من و بابا رامین شیرین میشه . امروز صبح بابا رفته بود بانک تا کارهای مامان رو انجام بده  . من و تو هم با هم رفتیم تا مامان به خریدهاش برسه . تا خریدمون رو انجام بدیم خیلی دیر شد تو این فاصله بابایی کارهاش تمام شده بود و رفته بود برامون ناهار بگیره . بهش زنگ زدم و گفتم لان میام دنبالت تا با هم برگردیم . وقتی به بابا رسیدیم و من ماشین رو پارک کردم شیشه ها رو کشیدم پایین تا یه کم هوای تازه بهمون بخوره . تو عسل خانوم سرت رو از ماشین دادی بیرون و به بابا گفتی بابایی تو رو با پیتزا خیلی دوست دارم . وقتی هم که تو خونه داشتیم غذامون رو میخوردیم ت...
16 دی 1390

روزانه های روژین در کرج و رفتن به مهد کودک

سلام عزیز دل مامان . نمیدونی چقدر دلمتنگ شده بود برای اینکه بیام و برات بنویسم . جونم برات بگه که از وقتی رفتیم کرج چون دیگه اینترنت پرسرعت نداریم نمیتونم راحت بیام و برات بنویسم. تو این مدت هم کلی سرمون شلوغ بوده و کلی اتفاق های جدید افتاده . یه دو هفته ای که در حال جمع و جور کردن بودیم. مادرجون و خاله رویا هفته اول رو پیشمون موندن تا کمکم ون کنند . دو بار هم تو این مدت رفتیم لاهیجان . دیگه کلاس ژیمناستیک نمی ری . چون یه بار استادتون ازت خوادست که از یه جای بلند بدون اینکه دست کسی رو بگیری راه بری . برای حفظ تعادل بود .اما تو ترسیدی و بعد از اون دیگه حتی نمی رفتی که با بچه ها بازی کنی . خلاصه حسابی ترسیدی. به همین خاطر هم دیگه نمی ...
30 مهر 1390

عكس هاي جديد روژين جون

مامان روژين چون خيلي سرش شلوغ بود من گفتم ايندفعه من جورش را بكشم و عكسهاي دختر گلم را تو وبلاگش بزارم اميدوارم عكسهاي قشنگي رو انتخاب كرده باشم. (بابا رامين) روژين با دختر عمه اش هستي ساحل چمخاله ساحل چمخاله ساحل چمخاله سياهكل - لونك لاهيجان - بام سبز لاهيجان - بام سبز لاهيجان - بام سبز لاهيجان - شهر بازي لاهيجان - شهر بازي لاهيجان - شهر بازي   ...
28 شهريور 1390

روزانه

سلام روژین گلی جونم .  بابا رامین امروز رفته مأموریت . به همین خاطر من و تو امشب تنهاییم مامانی . گفتم چه بهتر که بیام و برای عزیز دلم یه مطلب بذارم . وای مامانی اگه بدونی که چقدر ملوس کنارم خوابیدی . قربون اون صورت ماهت برم من .  یه 3-2 شبی که عادت کردی شبها عروسک بغل میکنی میخوابی . اون هم چه عروسکی . یه عروسک صورتی هست که مال بچه گیهای عمه هات بوده . بیچاره حسابی از ریخت و قیافه هم افتاده من نمیدونم تو عاشق چیه این عروسک شدی . همه عروسک های خودت رو گذاشتی کنار و چسبیدی به این عروسک . از قدیم گفتن دود از کنده بلند میشه ولی من فکر نمیکردم در مورد عروسک هم صدق کنه .  راستی روژین جونم جمعه افطاری دعو...
3 شهريور 1390